Monday, November 30, 2009

نارضايتي جهاني از نظام سرمايه‌داري

منبع: همشهري آنلاين

20 سال از فروپاشي ديوار برلين و افول كمونيسم مي‌گذرد، اما در سطح جهان نارضايتي گسترده‌اي از نظام اقتصادي سرمايه‌داري وجود دارد.

خبرگزاري اتريش از لندن گزارش داد، بر اساس تحقيقي كه بنا به سفارش بي‌بي‌سي انگليس انجام گرفته و روز دوشنبه منتشر شد فقط 11 درصد از شركت‌كنندگان در نظرسنجي در 27 كشور عقيده دارند سرمايه‌داري در شكل كنوني‌اش كارآمد است.

فقط در آمريكا (25 درصد) و پاكستان (21 درصد) بيش از يك پنجم شركت‌كنندگان در نظرسنجي از نظم كنوني اقتصادي ابراز رضايت كردند. زير فشار بدترين بحران اقتصادي و مالي از دهه 1930 به اين سو، 51 درصد شركت‌كنندگان در نظرسنجي اعتقاد دارند بايد مقررات قوي‌تر بر بازارها اعمال شود. به طور ميانگين 23 درصد عقيده دارند بايد به طور كلي نظم نوين اقتصادي ايجاد شود.دوگ ميلر (Doug Miller)، رييس موسسه نظرسنجي گلوب اسكن (GlobeScan) كه همراه با دانشگاه مريلند از حدود 29 هزار نفر نظرسنجي كرده است، گفت: "بر عكس آنچه تصور مي‌رفت، به نظر مي‌رسد فروپاشي ديوار برلين پيروزي تمام عياري براي اقتصاد بازار آزاد نبوده است."

استيون كول (Steven Kull)، از دانشگاه مريلند هم گفت: "عناصري از سوسياليسم، مثل سهم‌بندي برابر رفاه توسط دولت، چيزي است كه بسياري از مردم سراسر جهان دوباره از آن سخن مي‌گويند."
بر اساس اين نظرسنجي در 15 كشور از 27 كشور مورد پيمايش، اكثريت از تقويت نظارت مستقيم دولت بر شركت‌ها سخن گفتند. اكثريت در 22 كشور هم خواستار آن بودند كه دولت امكانات رفاهي را به شكل برابر تقسيم كند.

در همين حال 54 درصد شركت‌كنندگان در اين نظرسنجي در همه كشورها، از فروپاشي شوروي سابق استقبال كردند. اما حدود 22 درصد آن افول ابرقدرت كمونيستي را بدترين امر ممكن دانسته و 24 درصد هم درباره آن نظري نداشتند.

منبع:
http://hamshahrionline.ir/News/?id=100954

Saturday, November 28, 2009

سروش ثابت، دانشجوی محروم از تحصیل: «محروم کردن دانشجویان از تحصیل تنها نشان ضعف حاکمیتی است که سلطه‌ی ایدئولوژیک خود را از دست داده است»


سروش ثابت دانشجوی ازادیخواه و برابری طلب، از جمله دانشجویانی است که پس از شرکت در آزمون کارشناسی ارشد سال 88 علیرغم کسب رتبه 1 در دو گرایش و 5 رتبه تک‌رقمی در گرایش‌های دیگر در اعلام نهایی نتایج با مردودیت مواجه گشت و ستاره‌دار شد. آنچه در پی می‌آید گفتگوی این فعال دانشجویی با کمیته گزارشگران حقوق بشر است.

1. در ابتدا رتبه‌هایی که در کنکور کارشناسی ارشد کسب نمودید و همچنین موفقیت‌های علمی‌تان در مقاطع مختلف تحصیلی را نام ببرید.

مدال برنز المپیاد کامپیوتر سال 1381

نفر دوم جشنواره‌ی خوارزمی شاخه‌ی ریاضی سال 1381

در کنکور کارشناسی ارشد سال 88:

رتبه ی 1 در دو گرایش: مطالعات جوانان و مطالعات رفاه اجتماعی

رتبه ی 2 در دو گرایش: مردم‌شناسی و مطالعات فرهنگی

رتبه‌ی 4 در دو گرایش: جامعه‌شناسی و جامعه‌شناسی انقلاب اسلامی

رتبه‌ی 6 در گرایش: مطالعات آمریکای شمالی

2. پس از اینکه با محرومیت از ادامه تحصیل روبرو شدید چه پیگیری‌هایی را انجام دادید و آیا نتیجه بخش بود؟

من ابتدا اعتراض خود را به سازمان سنجش ارائه دادم که قرار بود حداکثر تا دو هفته پس از آن به شکل کتبی پاسخ دهند. پس از آن که در مهلت موعود پاسخی دریافت نکردم اقدام به اطّلاع‌رسانی کردم که خوشبختانه توانست دست‌کم توجّه مسئولین را جلب کند. پس از آن به مرکز گزینش دانشجوی سازمان سنجش مراجعه کردم که ضمن ابراز تأسّف قول مساعدت دادند؛ امّا نتیجه‌ای حاصل نشد. سپس به اتّفاق چند تن از دیگر دانشجویان محروم شده از تحصیل به مجلس مراجعه کردیم؛ با جمعی از نمایندگان از جمله آقای عباسپور رئیس کمیسیون آموزش صحبت کردیم که ایشان هم مشخصّات ما را یادداشت کرد امّا باز هم حاصلی در پی نداشت. حتّی در مجلس با آقای احمد توکّلی صحبت کردیم که ایشان از مورد من مطّلع بود و گفت که در مورد من با مسئولین صحبت کرده‌ امّا ضمن ابراز تأسّف خود را در حلّ این مسئله فاقد نفوذ می‌دانستند.

به هر حال از این همه نتیجه‌ای حاصل نشد و این در حالی بود که روز 11 آبان حکم دادگاه من به وکیلم ابلاغ شد که 2 سال حبس تعزیری بود؛ از آن‌جا که از سویی گمان می‌رود که صدور این حکم دستکم بخشاً به سبب پیگیری‌های من در باب مسئله‌ی تحصیلم بوده باشد، و از سوی دیگر با توجّه به برخورد مسئولین و شرایط سیاسی-اجتماعی و بررسی موارد مشابه چشم‌اندازی برای حل این مشکل وجود نداشت، من از ادامه‌ی پیگیری‌های خود دست کشیدم.

3. از سوابق فعالیت‌های دانشجویی‌تان بگویید. به جز محرومیت از تحصیل، چه هزینه‌هایی را برای فعالیت‌های دانشجویی پرداخته‌اید.

من فعّالیت خود را از سال 1383 و با انتشار مقالات در نشریات دانشجویی چپ‌گرا آغاز کردم؛ از جمله چاپ مقالاتی در نشریه‌ی آرمان نو. در انتخابات سال 1384 شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف به عضویت شورای مرکزی درآمدم و به عنوان سخنگو و دبیر واحد مطالعات به فعّالیت پرداختم. در دیماه 1386 و در ادامه‌ی موج سرکوب دانشجویان چپ به اتهّام فعّالیت در جریان دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب به مدّت 45 روز بازداشت و سپس با قرار وثیقه‌ی 80 میلیون تومانی آزاد شدم؛ پرونده‌ی من از آن زمان در دادگاه انقلاب تهران مفتوح بود تا روز 11 آبان 1388 که حکم دو سال حبس تعزیری من به اتّهام اجتماع و تبانی با هدف اقدام علیه امنیت کشور به وکیلم ابلاغ شد.

4. به نظر شما، چرا حاکمیت دست به تصفیه و یکدست‌نمودن دانشگاه‌ها می‌زند؟ هدف انقلاب فرهنگی چه بود و آیا به اهداف خود دست پیدا کرد؟

به زعم من باید میان انقلاب فرهنگی سال 59 از یک طرف و اقدام موسوم به "ستاره‌دار کردن" دانشجویان و دقیق‌تر بگوییم "محروم از تحصیل کردن" که در چند سال‌ اخیر شکل گرفته است از طرف دیگر، تمایزی قایل شد. انگیزه‌ی حرکتی که در اردیبهشت 59 به نام انقلاب فرهنگی در دانشگاه‌ها شکل گرفت تثبیت حاکمیتِ تازه‌تأسیس در شرایطی بود که دانشگاه بدل به عمده‌ترین (و شاید آخرین) سنگر مبارزه‌ی علنی گروه‌های اپوزیسیون شده بود؛ این سازمان‎‌ها و احزاب چپ -و نه حاکمیت- بودند که در دانشگاه‌ها هژمونی داشتند. این‌گونه بود که تصفیه‌ی علنی و خون‌بار دانشگاه‌ها، تصرّف ساختمان‌ها و اجبار نمایندگان احزاب و سازمان‌های مخالف به تخلیه‌ی دفاترشان (با هزینه‌ی کشته و زخمی شدن بسیاری از دانشجویان) بدل به ضرورتی سیاسی برای استقرار حاکمیت جدید شد؛ و این‌گونه بود که بسیاری از چهره‌های شاخص طیف‌های سیاسیِ گوناگون نظام حاکم، از دانشجویان پیرو خطّ امام گرفته تا لیبرال‌ها و ملیّون در این حرکت هم‌صدا شدند. روشن‌گری و داوری در باب مواضع و نقش‌آفرینیِ بسیاری از افراد در آن برهه امری است البته ضروری که مجالی دیگر می‌طلبد.

5. امّا "محروم از تحصیل کردن" ( یا به اصطلاح "ستاره‌دار کردن") دانشجویان چه؟ این چگونه پدیده‌ای است و چرا متمایز از انقلاب فرهنگی است؟

می‌دانیم که آن چه منطبق بر عدالت و انسانیت است آن است که افراد به یکسان امکان تحصیل و ادامه تحصیل تا مقاطع دلخواه خود را داشته باشند. اگر امروز و در دل ساختارِ عامِ نابرابر کنونی این امکان فراهم نیست، دست‌کم انتظار داریم که انتخاب افراد بر اساس صلاحیت علمی‌شان باشد؛ و این امری است که تقریباً در تمام دنیا معمول است. به عبارتی عدالت حکم می‌کند که حضور و پیشرفت افراد در نظامِ آکادمیک-از منظری درونی و صرف‌نظر از انتقادها و محدودیت‌های ذاتی این نظام- منطبق با منطق آکادمی،با منطق آموزش و پیشرفت علمی باشد. امّا "محروم از تحصیل کردن" به این معنا است که نهادهای سیاسی در سازوکارهای آکادمی ایجاد اخلال کرده و منطق دستگاه امنیتی بر منطق آکادمی غالب می‌شود. این امر تنها بدین معناست که حاکمیت هژمونی خود را در ساحت جامعه از دست داده است و این نکته خود نمایانگر تفاوت میان پروژه‌ی "محروم از تحصیل کردن" و انقلاب فرهنگی است. به بیان دیگر، اگر انقلاب فرهنگی نشان از هجوم حاکمیت تازه‌تأسیس و قدرت‌مند به دانشگاه‌ها داشت، "محروم از تحصیل کردن" دانشجویان تنها نشان ضعف حاکمیتی است که سلطه‌ی ایدئولوژیک خود را از دست داده است؛ حاکمیتی که می‌بیند علیرغم کنترل شدید نظام آموزشی، صدا و سیما، مطبوعات، عرصه‌ی هنر و ...، باز از دانشگاه‌اش فریاد انتقاد بلند می‌شود، یعنی به رغم زرّادخانه‌ی آموزشی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی‌اش باز نتوانسته دانشگاه را کنترل کند؛ اگر در انقلاب فرهنگی سال 59 حاکمیت توانست با تکیه بر هژمونی‌اش در جامعه‌ی پساانقلابی، هژمونی اپوزیسیون (چپ‌گرا) را در دانشگاه بشکند، امروز حاکمیتی که هژمونی‌اش را در جامعه نیز از دست داده، با ناعادلانه‌ترین سازوکارها در امر تحصیل افراد ایجاد اخلال می‌کند. در این رابطه اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که پروژه‌ی به اصطلاح "محروم از تحصیل کردن" که از قرار معلوم از سال 82 آغاز شد مقارن با تغییر و تحوّلات عمده‌ای در صحنه‌ی سیاسی-اجتماعی کشور و در پی سرخوردگی از جریان اصلاح‌طلبی آغاز شد.

گزارش تفصیلی از وضعیت محمد صیادی در گفتگو با وکیل وی، دکتر محمد شریف: « حکم دو سال و نیم حبس هیچگونه مبنای قانونی ندارد»


کمیته گزارشگران حقوق بشر - محمد صیادی فعال دانشجویی و از دانشج.یان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاه بوعلی همدان و دبیر سیاسی سابق انجمن اسلامی دانشگاه همدان برای نخستین بار در 23 شهریور 87 بازداشت شد. این فعال دانشجویی که در آن زمان سمت سردبيری نشريه دانشجويی «روزها» وابسته به انجمن اسلامی دانشگاه همدان رابر عهده داشت پیش از این بازداشت چهار مرتبه به كميته انضباطی دانشگاه احضار شده بود.

محمد شریف وکیل این فعال دانشجویی دریاره روند پرونده وی پس از اولین بازداشت می‌گوید:‌ « وی در 87.6.23 بازداشت می شود و اتهام وی شرکت در تشکل غیر قانونی موج چهارم بود.اتهاماتی از قبیل هماهنگی برای رفتن به منزل منصور اصانلو و اشاعه افکار کمونیستی و شرکت در تجمع غیر قانونی و توهین به مقدسات و ایجاد تشکل غیر قانونی دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب و مسائلی از این قبیل به عنوان اتهامات ذکر شده بود.دلائل روشنی برای این اتهامات وجود نداشت در بازجویی ها مکررا مسئله توهین به مقدسات و مقامات حکومتی ذکر شده بود و همچنین اینکه لوح یادبودی به خانواده منصور اصانلو تقدیم می کنند که موکل من متهم شده بود به اینکه متن این لوح را تهیه کرده و مخصوصا این عبارت که "دیرگاهی است که سرمایه و ارتجاع در وهم خوش باورانه اشان در سرکوب بی رحمانه اتحادیه کارگران و زحمت کشان خواب مرگ اتحاد رنجبران را می بینند "در پرونده منعکس شده بود و از طرفی ذکر شده بود که این متن از طرف محمد صیادی به انجمن اسلامی تحمیل شده است و این که این انجمن تحت تاثیر چپ ها بوده است.طی یک سلسله سخنرانی که موکل من در بهار 87 در دانشکده کشاورزی داشته است و گزارش آن در پرونده موجود بود این جمله به وی منتصب شده بود که "حاکمیت با ددمنشی نهادهای مدنی را سرکوب می کند".

دلایلی که برای انتصاب این اتهامات به موکل من مطرح بود گزارش اطلاعات و کشف و ضبط سی دی و کیس کامپیوتر و نشریه از منزل وی بود.کیفر خواست در 87.9.2 تنظیم می شود و ایشان متهم می شوند به جرائم موجود در ماده 498 که مرتبط است با تشکیل گروه یا انجمنی که هدف آن بر هم زدن امنیت کشور است و ماده 500 تبلیغ علیه نظام و ماده 513 توهین به مقدسات و ماده 514 توهین به امام که این 4 اتهام در کیفر خواست ذکر شده بود.نکته مهم این است که ایشان در دادگاه بدوی از داشتن وکیل محروم بوده ودر رایی که دادگاه بدوی صادر می کند این مسلئل ذکر می شود" در مراحل اولیه و دادسرا و در جریان دادگاه به دلیل داشتن زیرکی و داشتن شیطنت اتهامات وارده را توجیه و برآنها سرپوش نهاده است لیکن با توجه به کشف و ضبط سی دی و کیس کامپیوتر و نشریات از منزل متهم حاوی مطالب توهین آمیزو کشف سخنرانی در جهت تحریک دانشجویان و تبلیغ افکار کمونیستی در دانشگاه بوعلی و نگارش مقاله در نشریه های دانشجویی" این دادگاه وی را به اتهام توهین به بنیانگذار نظام طبق ماده 514 به یکسال حبس و به اتهام تشکیل تشکل غیر قانونی موج چهارم ماده 498 به پنج سال حبس و به اتهام تبلیغ علیه نظام ماده 500 به 6 ماه حبس محکوم می کند.که نهایتا دادگاه بدوی 6 سال و نیم حبس به ایشان می دهد... من پس از صادر شدن حکم 6 سال و نیم برای متهم وارد پرونده شدم و همان گونه که گفته شد محمد در دادگاه بدوی از داشتن وکیل محروم بوده است. زمانی که وارد پرونده شدم ایشان یک پرونده نیز برای مطالب منتشر شده در نشریه دانشجویی داشت که در آن پرونده نیز محکومیتی جزیی گرفته بود.ابتدا یک لایحه برای آن پرونده نوشته که با امضای محمد در دادگاه تجدید نظر موجب تبرئه شدن وی در مورد آن اتهام شد.»

دکتر محمد شریف وکیل این فعال دانشجویی در ادامه در مورد چندین نفر که مدعی تشکیل «موج چهارم» و حاضر به شهادت در دادگاه بودند سخن می‌گوید. در نهایت پس از برگزاری دادگاه تجدیدنظر استان همدان محمد صیادی به 2 سال و نیم حبس محکوم گشت. همچنین دانشگاه بوعلی سینا نیز در طی پرونده سازی های آموزشی و انضباطی احکام گوناگونی را بر علیه وی صادر نمود. محمد شریف در مورد روند دادگاه تجدیدنظر و همچنین دادنامه‌ی این دادگاه چنین توضیح می‌دهد: « در جریان تحقیقاتی که اینجانب برای تنظیم لایحه تجدید نظر انجام دادم متوجه شدم که کسانی وجود دارند که صراحتا اعلام می دارند که موج چهارم را ما تشکیل دادیم نه محمد صیادی و اعلام داشتند که حاضرند در هر دادگاهی حاضر و شهادت دهند که محمد بعد از تشکیل موج چهارم به آن پیوست و هیچ فعالیتی نیز در آن نداشته است که این مسائل در لایحه دفاعیه منعکس شد و تقاضای احضارو انجام تحقیقات از این افراد را کردم زیرا تنها 5 سال از حکم محمد مربوط به تشکیل موج چهارم بود که ترتیب اثر داده نشد و نهایتا دادگاه تجدید نظر در 88.2.9 حکمش را صادر کرد.در مورد ماده 514 یعنی توهین به امام حکم بر برائت داده شد و در مورد ایجاد تشکل غیر قانونی حکم به 2سال حبس می شکند و در مورد تبلیغ علیه نظام حکم اولیه تایید می شود و استدلال می شود با توجه به اینکه دلایل و دفاعیات وکیل کارساز نبوده و این حکم با نص قانون منافاتی ندارد این احکام تایید می شود.و نهایتا موکل در دادگاه تجدید نظر به 2 سال و نیم حبس محکوم می شود.

نکاتی که در مورد دادنامه دادگاه تجدیدنظر مورد توجه است این که در این دادنامه ذکر نشده است که محمد صیادی دارای وکیل است در حالیکه 8 صفحه لایحه دفاعیه نوشته شده و در دفتر دادگاه ثبت شده است و علاوه بر آن خود وکالت نامه در دفتر دادگاه ثبت شده است و این قضیه این تردید را به وجود می آورد که آیا دادگاه تجدید نظر متوجه نشده است که متهم وکیل دارد و یک لایحه نوشته شده و علاوه بر اینها من چندین مکالمه با دادگاه تجدید نظر داشته ام علی ایحال حکم 2 سال و نیم حبس هیچگونه مبنای قانونی ای با توجه به حضور مدعیان تشکیل موج چهارم و آمادگی آنها برای حضور در هر دادگاهی ندارد.سرانجام من به هیات نظارت استان مراجعه کرده و اجرای حکم متوقف شد و همچنین از مدعیان تشکیل موج چهارم نامه ای به همراه امضا و اثرانگشت گرفته و در پرونده هیات نظارت ثبت کردم که با توقف اجرای حکم به تهران برگشتم.»

پس از تلاش‌های دکتر محمد شریف، توقف اجرای حکم صادر می‌گردد اما به طور ناگهانی و پس از بروز حوادث پس از انتخابات دادستانی با توقف اجرای حکم مخالفت نمود و این فعال دانشجویی در روز 5 شنبه 4 تیر بازداشت شد. محمد شریف در ادامه نگرانی خود را در مورد مشکلات خانواده محمد صیادی و همچنین وضعیت زندان همدان اینگونه بیان می‌کند:‌ « محمد پدرش را که سابقه بیش از 100 ماه حضور در جبهه را دارد از دست داده است و او به همراه خواهر و مادرش این خانواده را تشکیل می دهند که وی به نوعی سرپرست خانواده به حساب می آید... آنچه نگرانی مرا به عنوان وکیل پرونده شدت می بخشد وضعیت زندان همدان است که این زندان طبقه بندی شده نیست و از ساعت 10 شب در اختیار زندانیان است زندانیانی که هم محکوم به اعدام در میان آن ها است و هم محمد صیادی.»

Wednesday, November 25, 2009

خطر دیپورت شیدا جهانبین، روزنامه‌نگار و فعال دانشجویی از سوی دولت هلند


کمیته گزارشگران حقوق بشر- شیدا جهانبین، روزنامه‌نگار و عضو دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب پس از ترک ایران در فروردین‌ماه 87،‌ اکنون با خطر دیپورت از سوی دولت هلند مواجه گشته است.

این فعال دانشجویی، که با نام «ترانه آزادی» نیز شناخته می‌شود در آبان ماه 85 برای اولین بار بازداشت شد و در اسفندماه سال 86 ماموران وزارت اطلاعات بار دیگر برای بازداشت وی اقدام نمودند که به دلیل عدم حضور او در منزل موفق به این کار نشدند.

این روزنامه‌نگار و وبلاگ‌نویس سابقه همکاری با روزنامه‌های توسعه و همشهری، مجله آزما و هفته‌نامه فکر روز را داشته است و فعالیت‌های دانشجویی او در زمره دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب بود.

در حال حاضر وضعیت این فعال دانشجویی نگران کننده است چرا که با توجه به سابقه‌ی فعالیت‌های او، و سابقه‌ی برخورد دستگاه‌ امنیتی با روزنامه‌نگاران و فعالان دانشجویی، دیپورت و بازگرداندن شیدا جهانبین به ایران ممکن است سبب بازداشت و حتی برخوردهای شدیدتر با وی شود.

نادر احسنی به 1 سال حبس تعزیری محكوم شد


قاضی مقیسه اي رییس شعبه 28 دادگاه انقلاب، نادر احسنی از دانشجویان چپ را به تحمل 1 سال حبس تعزیری محکوم كرد.

به گفته آقای ابوطالبی وکیل وی، در کیفر خواست قرائت شده برای این فعال دانشجویی،" فعالیت تبلیغی علیه نظام" و" اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن امنیت کشور" دو اتهامی است که به او نسبت داده شده بود.

احسني درخصوص اتهام "اجتماع و تبانی" حکم برائت دريافت كرده و در خصوص اتهام" فعالیت تبلیغی" به حداکثر مجازات که برابر با 1 سال است، محکوم شد.

به گفته آقای ابوطالبی، استناد این حکم به گزارش وزارت اطلاعات اقرار به شرکت در مراسم 16 آذر 86 در دانشگاه تهران، حضور در اجتماع خاوران، شرکت در تجمع 86.8.8 در دانشگاه علامه طباطبایی و دارا بودن 2 وبلاگ به نام‌های آرمان خلق و چپ انقلابی در جهت فعالیت‌های گروه‌های چپ مارکسیستی عنوان شده است.

ابوطالبي با اعلام اینکه این دادگاه حدود 6 دقیقه به طول انجامید ابراز امیدواری کرد،دادگاه تجدید نظر حکم برائت موكلش را صادر كند.

وی هم‌چنین در مورد مهدی گرایلو، ديگر فعال دانشجويي آزادیخواه و برابری طلب كه به 5 سال حبس تعزيري محكوم شده است، گفت:"حکمی که در رابطه با اتهام وی مبنی بر "تبلیغ علیه نظام" صادر شده، 2 سال است که در تناقض آشکار با قانون جزایی است چرا که حداکثر حکم برای چنین جرمی 1 سال در نظر گرفته شده است.

Monday, November 23, 2009

زندان و شلاق برای دانشجویان دانشگاه مازندران

شعبه ی 101 دادگاه عمومی بابلسر 8 نفر از دانشجویان دانشگاه مازندران را به اتهام اخلال در نظم دانشگاه، در مجموع به ۵۶ ماه حبس تعزیری و هرکدام از آنها را به 15 ضربه شلاق محکوم کرد.

شوانه مریخی دانشجوی اهل سردشت آزادیخواه و برابری طلب و از رهبران فعالین دانشجویی مازندران به ۱۴ ماه حبس تعزیزی و مازیار یزدانی نیا از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب،علی عباسی، رحمان یعقوبی، میلاد حسینی کشتان، علی نظری، سیاوش صفوی و علی دنیاری هر کدام به شش ماه حبس تعزیری و 15 ضربه شلاق محکوم شدند.

این دانشجویان به اتهام اخلال در نظم دانشگاه به دلیل تجمع در دانشگاه در تاریخ 26 خرداد، در خرداد و تیر ماه گذشته در بازداشت بودند.
در دادنامه ی صادره برای این دانشجویان مصادیق اتهامات این دانشجویان را «اغتشاش در دانشگاه»، «پاره کردن بنر مصور به تصویر آقای احمدی نژاد»، «جلوگیری از برگزاری امتحانات»، و «ایجاد بی نظمی» در دانشگاه ذکر شده و «با انطباق با ماده ی 618 قانون مجازات اسلامی هر یک از متهمین به شش ماه حبس تعزیری و 15 ضربه شلاق» محکوم شدند.

این دادگاه به ریاست قاضی رضانیا رییس این شعبه برگزار شد.
واین رای در حالی صادر می شود که دانشجویان با رد این اتهام و اعتراض به ضرب و شتمشان توسط اداره ی اطلاعات بابل، «اخلال در نظم» را جرم اراذل و اوباش نیروهای بسیجی و لباس شخصی دانستند.

سعید حبیبی به سه سال حبس تعزیری محکوم شد


بر اساس رای صادره توسط قاضي محمد مقيسه ای، رييس شعبه ي بيست و هشت دادگاه انقلاب اسلامي تهران، سعید حبیبی از فعالینآزادیخواه و برابری طلب، از دانشجویان سالهای دور برق شریف، دبیر سابق تشکیلات دفتر تحکیم وحدت و عضو کمیته گزارشگران حقوق بشر، با استناد به ماده 610 قانون مجازات اسلامی، به اتهام فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی ایران و اجتماع و تبانی با هدف اقدام علیه امنیت کشور به سه سال حبس تعزیری با احتساب ایام بازداشت محکوم شده است.

این فعال دانشجویی مارکسیست، روز شنبه 4 مهرماه 1388 در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران محاکمه شد. حکم مزبور به دکتر محمد شریف، وکيل سعيد حبیبی ابلاغ و در آن براي صدور حکم به محتويات پرونده و گزارش مامورين وزارت اطلاعات استناد شده است. شرکت در اجتماع افراد مخالف نظام در خاوران، شرکت در جلسات گروه چپ مارکسیستی به مناسبت روز دانشجو، شرکت در جلسات روز دانشجوی دانشگاه علوم اجتماعی به مناسبت 16 آذر 86، راه اندازی وبلاگ دانش سرخ از جمله مواردی هستند که به عنوان مصادیق اتهام سعید حبیبی ذکر شده اند.

سعید حبیبی، پیش از این در آذرماه 1386، در جریان سرکوب گسترده فعالان دانشجویی طیف چپ بازداشت و پس از 70 روز با قرار وثیقه 150 میلیون تومانی از زندان آزاد شده بود.

میلاد عمرانی به دو سال حبس تعلیقی محکوم شد


میلاد عمرانی از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دانشگاه رجایی به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از سوی قاضی مقیسه‌ای، رئیس شعبه‌ی بیست و هشت دادگاه انقلاب تهران به دو سال حبس تعلیقی محکوم شد وی در حکمی چندی پیش از تدریس در مدارس به عنوان معلم نیز محروم گشته بود و ادامه تحصیل وی نیز در دانشگاه با اشکالات زیادی مواجه شده است به طوریکه مسئولین دانشگاه وی را عملا در موقعیت اخراج قرار داده اند.

میلاد عمرانی دوازدهم آذر هشتاد و شش، یک روز پیش از برگزاری مراسم گرامیداشت روز دانشجوی دانشگاه تهران توسط نیروهای امنیتی دستگیر و به زندان اوین منتقل شد. این فعال دانشجویی پس از تحمل دو ماه بازداشت با تامین صد میلیون وثیقه از زندان آزاد شد.

Wednesday, November 18, 2009

وحشت حامیان سر مایه و عاجل ترین وظائف کارگری !

بهزاد سهرابی

بعد از ظهر روز شنبه 23 آبان ماه، علی نجاتی رئیس هیئت مدیره سندیکای نیشکر هفت تپه، دستگیر و روانه زندان شد. قبل از او 4 نفر دیگر از اعضای هئیت مدیره این سندیکا توسط نیروهای امنیتی زندانی شده‌ بودند. من به عنوان یک کارگر، هم صدا با دیگر کارگران و فعالان کارگری، احکام صادره‌ علیه این فعالین کارگری و زندانی کردن آنان را توهین به کرامت و حرمت این دوستان و طبقه کارگر دانسته، و قویآ باز داشت‌ها را محکوم و خواستار آزادی فوری آنان هستم.

بی شک هر انسان آگاه و هر دلسوز طبقه کارگر، این دست درازی حامیان سرمایه به آزادی و حقوق اجتماعی فعالان کارگری را محکوم کرده و خواستار آزادی آنان و دیگر کارگران دربند خواهد شد. این کاری است که در یک مقیاس معین انجام گرفته و لازم است هر چه گسترده‌تر شود. تشکل کارگری کارگران نیشکر هفت تپه، طی تلاش و مبارزه خود کارگران آن شرکت و در راستای دست یابی به مطالبات کارگری، با جدیت و در شرایط بسیار سخت و امنیتی و از طریق انتخاباتی کاملا آزاد انجام گرفت. نمایندگان نیز، که هم اکنون 5 نفرشان به ناحق در زندانند، با رای آزادنه خود کارگران انتخاب شدند. آنچه که شایسته توجه است این نکته میباشد که کارگران نیشکر هفت تپه به نیروی خود و مستقل از کار فرما و دولت نسبت به ایجاد این تشکل اقدام کرده و این گامی مهم در تحولات جنبش کارگری ایران بود.

یکی از ملزومات تعمیق مبارزه‌ طبقاتی و اعتلای جنبش کارگری، میزان آگاهی و باور کارگران به نیروی طبقاتی خویش، تشکل یابی و تشکل پذیری آنهاست. آن تشکل‌های کارگری که در شرایط کنونی، بر اساس سطح مطالبات و با توجه به توازون قوای طبقاتی در مبارزات جاری ایجاد می شود باید توسط دیگر تشکل های کارگری و حامیان حقوق کارگر مورد حمایت‌های مادی و معنوی قرار بگیرد. سندیکای کارگران هفت تپه، به عنوان یک تشکل مستقل که به نیروی خود کارگران ایجاد گردیده، یکی از این تشکلهاست و لازم است مورد پشتیبانی وسیع قرار گیرد. در یک سطح عمومی میتوان پشتیبانیها را به طرزی نقادانه بررسی کرد و آنرا با بحث بر سر نقاط ضعف و قوت تشکلهای کمک کننده همراه نمود. کلا نقادی پیش برنده باید کار روتین و همیشگی باشد.

فعالین کارگری در سالهای اخیر بر این مهم پای فشردند که کارگران بتوانند با توجه به توازون قوا در راستای تشکلات کارگری گام بر دارند و شعار " ایجاد تشکل های کارگری به نیروی خود" را به یک شعار سراسری تبدیل و امروزه برای تحقق آن همچنان پیگیرانه تلاش می کنند.

علی نجاتی قبل از دستگیری فرصت یافت تا نظرات خود پیرامون مسایل مهمی را بیان نماید. او، بعنوان یکی از چهر های شناخته شده جنبش کارگری ایران، با توجه به شناختی که در کوران مبارزه کارگری و درگیر شدن در یک پروسه عملی کسب کرده این حقیقت انکار ناپذیررا مورد تاکید قرار داد که تنها باید به نیروی مادی و معنوی کارگران باور داشت. او در نوشته خود به درستی تمام بیان میکند که نهاد هائی مانندILO و دیگر سازمانهای مدعی، منافعی جدا از منافع طبقه کارگر را دنبال می کنند و کارگران در ایران تنها بنا بر یک ارتباط خبری با اینگونه نهادها در تماس بوده اند و نه بیشتر. خانه کارگر ایران در چنین محافلی خود را به نام نماینده طبقه کارگر معرفی می نماید و کارگران و فعالین کارگری تنها برای افشای ماهیت این تشکلات کارفرمائی ناچار به ارسال مطالبی در زمانهای خاص می شوند.

علی نجاتی این باور موجود در جنبش کارگری را با صدای رسا مورد تاکید دوباره قرار میدهد که کارگران نباید از هر کسی و هر جائی خواستار کمک مالی شوند. چرا که وی و دیگر کارگران و پیشروان نیک میدانند که مراکزی چون سولیداریتی سنتر (مرکز همبستگی آمریکائی) نه تنها مدافع حقوق کارگران نیستند، بلکه نهادی مرتجع و ضد کارگری می باشد. آنها میدانند که تمامی اعوان و انصار ی که دریافت کمک های مالی را از هر جائی، با فتوای پر رنگ و لعاب حلال می گردانند ربطی به مبارزات کارگری ندارند. امروز شاهد آنیم که چشم انداز نوینی در جنبش کارگری پرتو افشانی میکند.

چشم اندازی طبقاتی ، که درنوشته ی کوتاه علی نجاتی گنجانده شده این را می طلبد که سنگ بنای زیرین این مبارزه را پی افکند.

اعتلای آگاهی و شناخت پیشروان کارگری نمودهای خود را به این طریق عیان می سازد. لازم است کمیته ها و تشکلات کارگری و دیگر فعالین واقعی جنبش کارگری بر گفته های نجاتی مکث کرده و با وسواس و با حوصله کارگری به موشکافی واقعی آن بپردازند.

چشم انداز طبقاتی همیشه از یک بحث نظری که با شناخت همه جانبانه ای مطرح می شود در یک مبارزه عملی عینیت مییابد و امروز این نکته غیر قابل انکار را فعالین و پیشروانی که باور به نیروی طبقه کارگر در مبارزات طبقاتی دارند، باید به پیش ببرند.

به باور من آنچه علی نجاتی بیان نموده است داد خواست طبقاتی کارگران بر علیه تمامی نهادها و سازمان های ضد کارگری و تمامی محافل فرقه گرا است.

در کوران مبارزه طبقاتی کارگران و پیشروان و فعالان طبقه کارگر ضمن مطالعات لازم با آزمون و خطا و استفاده از تجارب و در گیر شدن با واقعیات مبارزه آبدیده می شوند و آنگاه با دیدی جنبشی به منافع طبقه کارگر آشنا و گام های مبارزاتی آشتی ناپذیر خود را بر علیه تمامی مناسبات استثمار گرایانه سرمایه داری بر میدارند. دفاع از معیشت توام با رفاه کارگران ، دفاع از تشکلات طبقاتی، باور به یک مبارزه دائمی برای بدست آوردن نیازهای آنی و تلاش برای تحقق اهداف آتی، کارگران را در مبارزه روزانه خود و در چشم انداز طبقاتی به این واقعیت رهنمون خواهد کرد که عالیترین شکل تشکل را، تشکل های شورائی بدانند.

کارگران و پیشروان این طبقه با توجه به رشد و اعتلای این جنبش تشکل های مبارزاتی خود را در هر شرایطی بر اساس حضور کمی و کیفی کارگران انتخاب خواهند کرد. چرا که مبارزه طبقاتی بی حضور طبقه کارگر "آش شله قلم کار" سر آشپزی خواهد بود که می خواهد تابلوی سر مغازه خود را به نام کارگر مزین نماید.

هر چه مبارزه بین کار و سرمایه عمیق و عمیق تر شود جنبش رادیکالتر و بستر تشکل پذیری و صف بندی، ضمن مبارزه با تمامی دیدگاه های رفرمیستی و سندیکالیستی، نمود واقعی به خود خواهد گرفت. پس باید این چشم انداز طبقاتی را از زیر لایه دود اندود ، بیرون کشید و با کار روشنگرانه با حضور نیروی طبقه کارگر به پیش برد.

طبقه کارگر امروز پیش از هر زمان دیگری نیازمند همکاری و اتحاد و همبستگی طبقاتی است.

امروز فعالین عملی جنبش کارگری برای کمک همه جانبه، به کارگران مبارز و نیز کارگران زندانی فراخوان میدهند. اما این کمک باید چنان باشد که در روند خود ، ‏‎‎‏ٌ رشد مبارزه را تضمین کند. به این دلیل است که فعالینی که، همنظر نظرات علی نجاتی هستند، با تیز بینی به تمام کسانی که تا دیروز با انواع افتراء و توهم پراکنی به دفاع مستقیم و غیر مستقیم از سولیداریتی سنتر پرداخته اند‏، امروز تلاشهای علی نجاتی ، جواب سریع و قاطع در رسوا کردن کسانی است که میخواستند "سولیداریتی سنتر" را به عنوان یک نهاد مدافع کارگری جا بزنند وتلاش میکردند که در بین کارگران ، برای این نهاد ضد کارگری با عوامل نفوذ ،برای به بیراه کشاندن جنبش کارگری ‏‏‏‏، سمپاتی ایجاد کنند.

باید پيشروان و فعالين كارگری، با چشم انداز طبقاتی ، باور به نیروی طبقه کارگر را در جنبش کارگری ایران ، بیشتر از هر زمان دیگری نهادینه نمایند.

زنده باد اتحاد و همبستگی طبقاتی کارگران.

بهزاد سهرابی ، عضو و سخنگوی "کمیته هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری" آبانماه 1388

Sunday, November 15, 2009

احسان فتاحیان اعدام شد

احسان فتاحیان، زندانی سیاسی صبح روز چهارشنبه در زندان سنندج اعدام شد.
احسان فتاحیان سال گذشته در شهر کامیاران دستگیر و به اتهام محاربه از طریق اقدام علیه امنیت ملی کشور از سوی بابایی رئیس شعبه اول دادگاه انقلاب سنندج به تحمل ۱۰ سال حبس در تبعید در شهرستان رامهرمز محکوم شد؛ دادستان عمومی و انقلاب کامیاران از جهت قِلُّت مجازات و آقای نصراله نصری به وکالت از احسان فتاحیان، تجدیدنظرخواهی نمودند که با توجه به تقاضای تشدید مجازات از طرف دادستان عمومی و انقلاب شهرستان کامیاران که مجازات تعیین شده را متناسب با شدت عمل ارتکابی ندانسته، دادگاه تجدید نظر مستنداً به تبصره ٣ ماده ۲۲ قانون اصلاح قانون تشکیل دادگاههای عمومی و انقلاب و مواد ۱٨۶، ۱۹۰ و ۱۹۱ قانون مجازات اسلامی، با تشدید مجازات حبس در تبعید به مجازات اعدام، تقاضای تجدیدنظرخواهی وکیل وی نیز مردود اعلام نمود.

این اعدام در حالی صورت گرفت که طی روزهای اخیر، سازمان های حقوق بشری، فعالان حقوق بشر، سیاسی، اجتماعی و خانواده ی نامبرده بارها و بارها با نوشتن نامه، صدور بیانیه و درخواست های متعدد، خواستار توقف حکم اعدام احسان فتاحیان شده بودند.

برادر احسان در تماسی با آژانس خبری موکریان اعدام اعدام او را تایید کرده و گفته است صبح روز چهارشنبه حکم اعدام احسان اجرا و زندان نیز خبر اجرای حکم را به خانواده وی اعلام نموده است.

هرگز از مرگ نهراسیده ام
احسان فتاحیان از چند روز گذشته دست به اعتصاب غذا زده و نامه ای را خطاب به مردم ایران منتشر کرده بود. متن آخرین نامه ی احسان فتاحیان چنین است:

رنجنامه احسان فتاحیان، زندانی سیاسی در آستانه اعدام
احسان فتاحیان زندانی سیاسی محکوم به اعدام در روز چهارشنبه اعدام خواهد شد نامبرده طی رنجنامه ای وضعیت خود را چنین شرح میدهد

واپسین شعاع آفتاب شبانگاهی
نشان دهنده ی راهی ست که خواهان در نوشتن آنم
خش خش برگ ها زیر قدم هایم
میگوید : بگذار تا فرو افتی
آنگاه راه آزادی را باز خواهی یافت.

هرگز از مرگ نهراسیده ام, حتی اکنون که آن را در قریب ترین فضا و صمیمانه ترین زمان , در کنار خویش حس میکنم. آن را میبویم و بازش میشناسم , چراکه آشنایی ست دیرینه به این ملت و سرزمین. نه با مرگ که با دلایل مرگ سر صحبت دارم , اکنون که " تاوان " دگردیسی یافته و به طلب حق و آزادی ترجمه اش نموده اند , آیا میتوان باکی از عاقبت و سرانجام داشت؟ " ما " ای که از سوی "آنان " به مرگ محکوم شده ایم در طلب یافتن روزنه ای به سوی یک جهان بهتر و عاری از حق کشی در تلاش بوده ایم , آیا آنان نیز به کرده ی خود واقف اند؟
در شهر کرمانشاه زندگی را آغاز کردم , آنجا که بزرگیش ورد زبان هم میهنانم است , آنجایی که مهد تمدن میهنم بوده است. قطور ذهن ام بدان سویم کشید که تبعیضی را و وضعیتی ناروا را بفهمم و از اعماق وجود درکش نمایم که گویای ستم بود , ستمی در حق من چنان فردی انسانی و در حق من چنان مجموعه ای انسانی , پیگیری چرایی ستم و رفع آن به هزاران فکرم راهبر شد , اما وااسفا که آنان چنان فضا را مسدود و حق طلبی را محجور و سرکوب کرده بودند که در داخل راهی نیافتم و ورای محدوده های تصنعی به مکانی دیگر و مامنی دیگر کوچیدم : " من پیشمرگه ی کومله شدم " , سودای یافتن خویش و هویتی که از آن محروم شده ام من را بدان سو کشاند. دور شدن از خواستگاه کودکی هرچند آزاردهنده و سخت بود اما هیچ گاه باعث انقطاع من از زادگاهم نشد. هراز گاهی به قصد تجدید دیدار و بازیابی خاطرات روانه ی خانه ی نخستین میگشتم , اما یک بار " آنان " دیدار را به کامم تلخ کردند , دستگیرم کردند و به قفسم انداختند. از همان آغاز و با پذیرایی انسان دوستانه ی دستگیر کنندگانم !! فهمیدم که همان سرنوشت تراژدیک و غمناک همراهان و رهروان این راه پررهرو به انتظار نشسته است : شکنجه , پرونده سازی , دادگاه سرسپرده و شدیدا تحت نفوذ , حکمی کاملا ناعادلانه و سیاسی , و در نهایت مرگ......
بگذارید خودمانی تر بگویم : پس از دستگیری در شهر کامیاران به تاریخ ۲۹/۴/٨۷ و پس از چند ساعت مهمان بودن در اداره ی اطلاعات آن شهر , در حالی که دستبند و چشمبندی قطور حرکت و دیدن را برایم ممنوع نموده بود , فردی که خود را معاون دادستان معرفی میکرد شروع به طرح یک سری پرسش بی ربط و مملو از اتهامات واهی نمود (لازم به ذکر است که هرگونه بازپرسی قضایی در محیطی غیر از محیط دادسرا و دادگاه طبق قانون مطلقا ممنوع است). بدین ترتیب اولین دور بازجویی های عدیده ام کلید خورد. همان شب به اداره ی اطلاعات استان کردستان در شهر سنندج منتقل شدم و سور واقعی را آنجا تجربه نمودند : سلولی کثیف با دستشویی نامطبوع و پتوهایی که احتمالا ده ها سال از ملاقاتشان با آب و پاکیزگی میگذشت! . از آن به بعد شب و روز دالان پایینی و اتاق های بازجویی با چاشنی کتک و شکنجه ی طاقت فرسا , به تسلسلی پایان ناپذیر و سه ماهه تبدیل شد. بازجویان محترم در جهت ارتقای منزلت شغلی خویش و در سودای چند پشیزی ناچیز و بی ارزش , در این سه ماه به طرح اتهاماتی عجیب و غریب میپرداختند که خود بهتر از هرکس به کذب بودن آنها ایمان داشتند. علی رغم آزمودن تمامی روش ها و در عملیاتی مسلحانه شرکت نموده بودم , اتهاماتی که در بسیار در اثبات آن کوشیدند. تنها موارد اثباتی عضویت در کومله و تبلیغ علیه نظام بود که بهترین گواه در یگانه بودن اتهامات رای دادگاه بدوی است , شعبه ی اول دادگاه انقلاب اسلامی سنندج حکم به ۱۰ سال حبس توام با تبعید به زندان رامهرمز داد. ساختار اداری و سیاسی ایران همیشه دچار آفت تمرکز گرایی بوده است اما در این یکی نمونه که به ظاهر قصد تمرکز زدایی از امر قضا را داشتند. به تازگی اختیار و صلاحیت تجدید نظر در احکام متهمین سیاسی را در بالاترین سطح – حتی اعدام – از دیوان عالی گرفته و به محاکم تجدید نظر استان سپرده اند , با اعتراض دادستان کامیاران به حکم بدوی و در نهایت تعجب و برخلاف قوانین موضوعه و داخلی خود ایران , شعبه ی چهارم دادگاه تجدید نظر استان کوردستان حکم ۱۰ سال زندان را به اعدام تبدیل نمود. بر پایه ی ماده ۲۵٨ قانون آیین دادرسی کیفری محاکم تجدید نظر تنها در صورتی مجاز به تشدید حکم بدوی میباشند که حکم صادره از حداقل مجازات مقرر در قانون کمتر باشد. بر طبق کیفر خواست دادستان ئ اتهام وارده _ یعنی محاربه(دشمنی با خدا) – حداقل حکم در این مورد یک سال است حال خود فاصله ی ۱۰ سال توام با تبعید را با این حداقل مقایسه کنیدتا پی به غیر قانونی, غیر حقوقی و سیاسی بودن حکم اعدام ببرید.
البته ناگفته نماند که مدتی کوتاه پیش از تبدیل حکم, مجددا" از زندان مرکزی سنندج به بازداشتگاه اداره اطلاعات منتقل و در آنجا از من خواسته شد طی یک مصاحبه ویدیوئی به اعمالی ناکرده اقرار و کلمات و جملاتی در رد افکار خویش برزبان آورم . علی رغم فشارها ی شدید, من حاضر به قبول خواسته نامشروع آنان نشدم و آنها نیز صراحتا" گفتند حکمم را به اعدام تبدیل خواهند نمود, که خیلی زود به عهد خویش وفا کردن و سرسپردگی دادگاه را به مراجع امنیتی و غیر قضایی اثبات نمودن. پس آیا انسان می تواند بر آنان خرده ای بگیرد؟!
قاضی سوگند خورده که همه جا, در هر زمان و در قبال هر فرد و موضوعی بی طرف مانده و صرفا" از دریچه ی حقوق و قانون به جهان بنگرد, که امین قاضی این سرزمین به قهقرا رفته می تواند ادعا نماید که سوگند را نشکسته و بی طرف و عادل باقی مانده است؟ به زعم بنده چنین قضاتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند. هنگامی که کل سیستم های قضایی ایران به اشاره یک بازجوی بی دانش و عاری از هرگونه سواد حقوقی , دستور بازداشت, محاکمه, محبوس نمودن و مرگ افراد را اجرا می نماید, آیا می توان بر یک یا چند قاضی خرده پای یک استان همیشه تحت ستم و تبعیض خرده گرفت؟ آری, خانه از پای بست ویران است......
حال علی رغم این که در آخرین ملاقاتم در داخل زندان با دادستان صادر کننده کیفر خواست, وی به غیر قانونی بودن اجرای حکم در هنگامه ی اکنون اذعان داشت, اما برای دومین بار قصد اجرای حکم را دارند. نا گفته پیداست که اینچنین پافشاری کردن بر اجرای حکم به هر نحو ممکن , نتیجه ی فشارهای محافل امنیتی و سیاسی خارج از قوه ی قضائیه است . افراد عضو این محافل تنها از زاویه ی فیش حقوقی و اغراض و نیات سیاسی خویش به موضوع مرگ و زندگییک زندانی سیاسی می نگرند, برای آنان ورای اهداف غیر مشروع خویش هیچگونه " مسئله " ای قابل طرح و تصور نیست, حتی اگر اولین حق همزاد بشر یعنی حق حیات باشد. اسناد جهانی و بین المللی پیشکش, آنان حتی قوانین و الزامات داخلی خود را نیز هیچ و بیهوده می انگارند.
اما سخن آخر: اگر به گمان زورورزان و حاکمان, مرگ من موجب حذف مسئله ای به نام مسئله کردستان خواهد شد باید گفت زهی خیال باطل . نه مردن من و نه هزاران چون من مرهمی بر این درد بی درمان نخواهد بود و چه بسا آتش آنرا شعله ورتر خواهد نمود. بی گمان " هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر".

احسان فتاحیان
زندان مرکزی سنندج
۱۷/٨/۱٣٨٨

سروش ثابت ، رتبه اول كنكور کارشناسی ارشد در دو گرايش بجاي دانشگاه به اوين مي‌رود

سروش ثابت، از فعالان دانشجویی طیف چپ طی حکمی از سوی شعبه‌ی 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به 2 سال حبس تعزیری محکوم شد. حکم مزبور، امروز 11 آبان‌ماه به وکیل وی، مهناز پراکند ابلاغ شد. گفتنی است اتهام این فعال دانشجویی، اجتماع و تبانی به قصد برهم‌زدن امنیت ملی اعلام شده است.

سروش ثابت از فعالان دانشجویی طیف آزادیخواه و برابری طلب می‌باشد که در سال 86 دستگیر و پس از 43 روز با قرار وثیقه 80 میلیون تومانی آزاد شده بود.

لازم به ذکر است این دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف، در کنکور کارشناسی ارشد امسال حائز رتبه‌ی نخست در دو گرایش شده بود که در اعلام نهایی نتایج با مردودیت مواجه گشت و ستاره‌دار شد. از سوابق این فعال دانشجویی، می‌توان به عضویت در هیئت تحریریه نشریه دانشجویی «آرمان نو» اشاره نمود. همچنین این دانشجوی ستاره‌دار در سال 84 سخنگو و عضو شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه شریف بوده است.

علاوه بر این،‌ از جمله سوابق و افتخارات علمی این فعال دانشجویی کسب مدال برنز المپیاد کامپیوتر کشور در سال 81 می‌باشد.

فراخوان اتحادیه آزاد کارگران ایران در حمایت از کارگران زندانی نیشکر هفت تپه

کارگران و مردم شریف ایران

چهار کارگر شرکت نیشکر هفت تپه به نامهای فریدون نیکوفرد،جلیل احمدی،قربان علیپور و محمد حیدری مهر پس از تائید احکام شش ماه زندان تعزیری توسط دادگاه تجدید نظر، بازداشت و روانه زندان شده اند و علی نجاتی یکی دیگر از این کارگران در آستانه زندانی شدن است. این بازداشتها در حالی صورت میگیرد که فرزاد کمانگر، منصور اسالو و ابراهیم مددی مدت های مدیدی است در زندان بسر می برند و مهدی فراهی شاندیز از بازداشت شدگان مراسم اول ماه مه امسال پس از گذشت بیش از شش ماه از زمان دستگیری، بصورت بلاتکلیف در زندان نگه داشته شده است و سایر بازداشت شدگان روز جهانی کارگر در تهران پس از تحمل حبسهای تا نزدیک به دو ماه در حال احضار به دادگاه می باشند.

این کارگران هیچکدام هیچ جرمی مرتکب نشده اند، تنها جرم آنان اعتراض به بی عدالتی، عدم پرداخت بموقع دستمزدها، برگزاری مراسم روز جهانی کارگر و ایجاد تشکل برای دفاع از بدیهی ترین حقوق انسانی شان بوده است.

کارگران زندانی نیشکر هفت تپه بارها در اعتراض به عدم پرداخت دستمزدهای خود و تحمیل گرسنگی بر خانواده هایشان پیشاپیش همکاران خود به خیابانها آمدند و فریاد حق خواهی سر دادند، اما پاسخ سیستم موجود در برابر بدیهی ترین خواستهای این کارگران، چیزی جز باتوم و گاز اشک آور و پرونده سازی برای آنان نبوده است.

این کارگران در طول سالیان دراز کار در نیشکر هفت تپه و در طاقت فرسا ترین شرایط صدها میلیارد تومان ثروت خلق کرده اند و حق داشتند در اعتراض به عدم پرداخت دستمزدهای خود و خلاصی از شرایط نکبت باری که سیستم ضد انسانی سرمایه داری بر آنان و خانواده هایشان تحمیل کرده است، به خیابانها بیایند. آنان حق داشتند در برابر پایمال شدن بدیهی ترین حقوق انسانی شان و در دفاع از حق حیات و زندگی خود به اعتراض بر خیزند و با ایجاد تشکل مستقل شان نیروی خود را در برابر مظالم پایان ناپذیر کارفرما متحد و یکپارچه کنند.

کارگران و مردم شریف و آزادیخواه ایران

به زنجیر کشیدن کارگران نیشکر هفت تپه به دلیل ایجاد تشکل و اعتراض به عدم پرداخت بموقع دستمزدها، به زنجیر کشیدن هر گونه فریاد حق خواهی از سوی عموم ما کارگران در سراسر کشور است و باید در مقابل آن ایستاد و در صفی متحد خواهان آزادی فوری و بی قید شرط این کارگران از زندان شد.

اتحادیه آزاد کارگران ایران با محکوم کردن بازداشت و به زندان افکندن کارگران نیشکر هفت تپه و تداوم حبس فرزاد کمانگر، ابراهیم مددی، منصور اسالو و دیگر انسانهای حق طلب و آزادیخواه در زندانهای کشور، بدینوسیله با فرا خواندن کارگران و عموم مردم شریف ایران به حمایت از خواست آزادی فوری و بی قید و شرط این زندانیان، از آنان میخواهد با قرار گرفتن در کنار خانواده های این عزیزان به هر نحو ممکن به حمایت از آنان برخیزند.

ما در این راستا و در همبستگی با مبارزات کارگران نیشکر هفت تپه با اختصاص مبلغ ۳ میلیون ریال کمک ثابت ماهیانه (علاوه بر کمکهایی که اقدام به جمع آوری آنها از میان اعضا خود و سایر کارگران خواهیم کرد) به خانواده های کارگران زندانی نیشکر هفت تپه، عموم کارگران و مردم شریف ایران را به جمع آوری و ارسال کمک های مالی به خانواده های کارگران زندانی نیشکر هفت تپه فرا می خوانیم و بدینوسیله اعلام میداریم در مبارزه کارگران نیشکر هفت تپه برای رسیدن به حقوق انسانی شان تا به آخر دوشادوش و همراه آنان خواهیم بود و با تشدید مبارزه برای آزادی کارگران نیشکر هفت تپه از زندان، خانواده های آنان را تنها نخواهیم گذاشت.

تشکل، اعتصاب، تجمع حق مسلم ماست

زنده باد کارگران نیشکر هفت تپه

زنده باد همبستگی کارگری

اتحادیه آزاد کارگران ایران ۲۳ آبانماه ۸۸

Wednesday, September 30, 2009

2 سال حبس تعزیری برای مهدی الله یاری


مهدی الله‌یاری از دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب و از فعالین باسابقه دانشجویی که در تاریخ 6 مرداد 1388 در شعبه‌ی 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مغیسه محاکمه شده بود، طی حکمی به 2 سال حبس تعزیری محکوم شد. این حکم روز سه‌شنبه به آقای امیر رئیسیان، وکیل وی ابلاغ شده است.

مهدی الله‌یاری دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف، عضو هیئت تحریریه‌ی نشریه‌ی توقیف شده‌ی دانشجویی خاک و سردبیر نشریه‌ی طلوع، در تاریخ 17 آذر 1386 دستگیر و پس از گذراندن حدود 90 روز در بند 209 زندان اوین با وثیقه‌ی 80 میلیون تومانی آزاد شده بود. وی همچنین در سال 1381 مدت یک ماه را در بندهای 209 و 240 زندان اوین در بازداشت وزارت اطلاعات سپری کرده بود.

5 سال حبس تعزیری برای مهدی گرایلو از فعالان دانشجویی کمونیست


مهدی گرایلو،از فعالان دانشجویی طیف ازادیخواه و برابری طلب از سوی شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران به تحمل 5 سال حبس تعزیری محکوم شد. دادگاه رسیدگی به اتهامات وی ، اوایل مردادماه در شعبه 28 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه ای برگزار شد که طی آن، وی به همراه وکیلش اتهامات وارده را رد نموده و به دفاع از خود پرداخت. این حکم صبح امروز به پیام ابوطالبی، وکیل این فعال دانشجویی ابلاغ شد.

گرایلو، به مدت 20 روز زمان خواهد داشت تا نسبت به حکم صادره اعتراض نماید.

مهدی گرایلو فارغ التحصیل فیزیک دانشگاه صنعتی شریف و دانشجوی کارشناسی ارشد ژئوفیزیک دانشگاه تهران روز 11 آذر ماه 86 و در آستانه مراسم 16 آذر در هنگام خروج از منزل دستگیر و به زندان اوین منتقل شده بود.وی به مدت 66 روز در بند 209 زندان اوین به سر برد و سپس با قرار وثیقه 100 میلیون تومانی از زندان آزاد شد.

در روزهای گذشته، کیوان امیری الیاسی، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد مهندسی صنایع دانشگاه شریف دیگر فعال دانشجویی چپ نیز از سوی همین شعبه به 5 سال حبس تعزیری محکوم شد. صدور این احکام سنگین و کم سابقه علیه فعالان دانشجویی درحالی صورت می گیرد که در ماههای اخیر فشار بر فعالان دانشجویی افزایش یافته است.

شنبه گذشته نیز دادگاه سعید حبیبی از فعالان شناخته شده دانشجویی و دانشجوی سالیان گذشته مهندسی برق دانشگاه شریف،در همین شعبه تشکیل شد و وی هم اکنون در انتظار صدور حکم به سر می برد.

Wednesday, September 23, 2009

میزگردی با فعالان قدیم و جدید جنبش دانشجویی

تغییرات اساسی درجامعه با جنبش های کارگری، زنان و دانشجویی ممکن است

مهدی عربشاهی، دبیر تشکیلات دفتر تحکیم وحدت، مهدی اللهیاری، نماینده دانشجویان آزادی‌خواه و برابری‌طلب، و فریدون احمدی، فعال دانشجویی در انقلاب ۵۷ در میزگردی، وضعیت جنبش دانشجویی ایران در سال تحصیلی جدید را بررسی کرده‌اند.

با نزدیک شدن به اول مهرماه و بازگشایی دانشگاه‌های ایران، بسیاری از فعالان جنبش مردمی اخیر، معتقدند با شروع کلاس‌های درس دانشگاهی، سکوت کنونی این حرکت خواهد شکست و مردم یک بار دیگر اعتراضات علنی‌شان را همراه با دانشجویان آغاز خواهند کرد.

مهدی عربشاهی اول مهر امسال را اول مهری متفاوت می‌داند و فضای دانشگاه‌ها را به انبار باروتی تشبیه می‌کند که با یک جرقه می‌تواند شعله‌ور شود. اما در عین حال معتقد است گذاشتن بار تمام جنبش بر دوش دانشجویان به ضرر جنبش دانشجویی خواهد بود.

مهدی اللهیاری معتقد است جنبش دانشجویی باید سعی کند جنبش‌های اصیل مثل زنان، کارگری و دانشجویی را دوباره فعال کند تا جنبش عمومی بتواند به نتیجه برسد.

فریدون احمدی نیز از فعالان جوان دانشجویی می‌خواهد تا اشتباهات سی سال پیش نسل او را تکرار نکنند.



آقای عربشاهی، سوالم را با شما شروع می‌کنم. پرسش اساسی که در وقایع بعد از انتخابات و اعتراضات بوجود‌آمده نسبت به نتایج انتخابات برای بسیاری از مردم مطرح بود، چرایی کمرنگ بودن حضور مستقل جنبش دانشجویی در اعتراضات بود. یعنی حضوری که خودش را معرفی بکند و نشان بدهد. علت این حضور کمرنگ چه بود؟

مهدی عربشاهی: می‌توانم بگویم وضعیت فضای سیاسی کشور ما پس از ۲۲ خرداد نسبت به پیش از آن تفاوت‌های زیادی پیدا کرد. یعنی مختصات فضای سیاست در ایران به طور کلی جابجا شد و دیگر با آن معیارها و ملاک‌هایی که قبل از آن فضای سیاسی‌ـ اجتماعی ایران را بررسی می‌کردیم، نمی‌توانستیم فضا را بررسی و تحلیل کنیم. من فکر می‌کنم این موردی که شما می‌گویید در مورد همه‌ی جنبش‌های اجتماعی صادق است. یعنی ما در یک دوره در ایران آن جنبش کلانی که مردم را بهم پیوند بدهد نداشتیم، بعد از دوره‌ی اصلاحات، جنبش‌های خرد مثل جنبش دانشجویی، جنبش زنان، جنبش‌های صنفی کارگران، معلمان و یا جنبش‌های هویت‌طلبی اقوام میدان‌دار بودند و در عرصه‌ی مبارزات سیاسی‌‌‌ـ اجتماعی حضور داشتند. اما وقتی جنبش کلانی مثل «جنبش سبز» شکل گرفت و بویژه در آن روزهای اول که خیلی پررنگ بود و مردم حضور پرشوری داشتند، نقش این جنبش‌های خاص کمرنگتر شد. یک دلیل این بود. دلیل دیگرش این بود که بعد از ۲۲ خرداد، یعنی عملاً زمانی که دانشگاه‌ها یا در فضای امتحانات هستند یا دوران تعطیلی دانشگاهها فرامی‌رسد، فرصت زیادی هم برای شکل‌گیری فضای اعتراضی در داخل دانشگاه‌ها وجود نداشت. با این حال ما می‌بینیم حمله‌هایی که به دانشگاه شد، نظیر اتفاقی که در کوی دانشگاه افتاد، شاید به نوعی در تاریخ جنبش دانشجویی کم سابقه بود. یعنی به شدت هم تحت فشار بودند و نیروهای امنیتی و انتظامی این تصور را هم داشتند که با مهار دانشگاه می‌توانند کلیت حرکت را مهار بکنند. ولی چون حرکت، حرکتی بود که توده‌ای شده بود و به میان عامه‌ی مردم کشیده شده بود و مردم عادی را درگیر خودش کرده بود، این اتفاق نیفتاد و این باور کاملاً غلط بود و موفق نشدند کلیت حرکت را آن طور به خاموشی بکشانند.

آقای الهیاری، شما به‌عنوان یکی دیگر از فعالان جنبش دانشجویی در داخل ایران پاسخ‌تان به این سوال چیست؟

مهدی اللهیاری: در این مورد تحلیل دانشجویان چپ با تحلیل دانشجویان دیگری که در عرصه‌ی دانشگاه‌ها فعالیت می‌کنند به طور بنیادی تفاوت می‌کند. به خاطر اینکه اتفاقاً یکی از نقدهای ما به این وقایع بعد از انتخابات در ایران، همین گم شدن جنبش‌های اجتماعی، مثل جنبش‌های کارگری، زنان، دانشجویی در حرکت‌های بعد از ۲۲ خرداد بود و اینکه این جنبش‌ها نتوانستند، حال به دلایل متفاوت، آن نقشی را ایفا کنند که باید ایفا می‌کردند. از دید جنبش چپ دانشجویی، همیشه یکسری تضادهای اصیلی در درون جامعه فعالند. مثل تضاد کارمزدی سرمایه و تبعیض جنسیتی، و این تضادها هستند که حل‌شدن یا منحل‌شدنشان می‌تواند خاصیت رهایی‌بخشی در جامعه داشته باشد. جنبش سبزی که بعد از ۲۲ خرداد یا قبلش در صحنه‌ی سیاست ایران ظهور کرد، البته ریشه‌ها و بن‌مایه‌هایش در سالیان گذشته وجود داشت، ولی به صورت آکسیونیستی و علنی در سطح جامعه ما آن را در ۲۲ خرداد دیدیم. این جنبش بر پایه‌ی تضاد موجود در درون جمهوری اسلامی به وجود آمد، یعنی تضاد بین ماهیت اسلام سیاسی و ماهیت جمهوری اسلامی با منطق سود و سرمایه در سطح متعارف در جهان. همان طور که گفتم، این جنبش به صورت علنی در هفته‌های قبل از انتخابات و بعد از آن بروز کرد وگرنه بن‌مایه‌هایش در تاریخ جمهوری اسلامی وجود داشت. این تضاد به نظر ما تضادی نیست که بتواند برای اکثریت جامعه ایران پتانسیل رهایی‌بخشی را از حالت بالقوه به حالت بالفعل تبدیل بکند. این تضاد دقیقاً روز ۲۲ خرداد به نفع جناح اصولگرا در صحنه‌ی سیاست ایران حل شد که بیان سیاسی‌اش می‌شود ’’تعیین استراتژیک ادامه‌ی حیات جمهوری اسلامی‘‘. به نظر من اگر ما می‌خواهیم با تغییرات بنیادی در جامعه مواجه بشویم و بتوانیم این تغییرات را از حالت بالقوه به حالت بالفعل تبدیل بکنیم، وظیفه‌ی ما به‌عنوان فعالین جنبش دانشجویی احیای جنبش‌های اصیل است که به نظر من در ایران جنبش کارگری، جنبش زنان و جنبش دانشجویی از اصلی‌ترین این جنبش‌ها هستند و اگر امید به تغییر رادیکال و اساسی در سطح جامعه را هنوز می‌خواهیم زنده نگه‌داریم، باید دقیقاً بر روی همین جنبش‌ها سرمایه‌گذاری کنیم، .

آقای احمدی‌، شما به‌عنوان کسی که تجربه‌ی فعالیت دانشجویی در زمان قبل از انقلاب و در برهه‌ی اولیه‌ی انقلاب را داشته‌اید، نظرتان را در این مورد بگویید، بخصوص با این محوریت که خیلی از ناظران سیاسی معتقدند همین اتفاقی که آقای اللهیاری به آن اشاره کرد، در زمان انقلاب هم افتاد. یعنی جنبش‌های مدنی در آن موج عظیم انقلاب گم شدند و بنابراین نتوانستند انقلاب را هدایت کنند و گویی انقلاب بود که آنها را هدایت کرد و به جایی رساند که شاید مورد نظر آنها نبود. اگر ممکن است در این مورد مقایسه‌ای بکنید بین آن زمان و جنبش کنونی مردم ایران.

فریدون احمدی: به نظر من مهم‌ترین تفاوتی که از زاویه‌ی جنبش دانشجویی، وضعیت قبل از انقلاب یا حوالی انقلاب با وضعیت کنونی دارد، تعداد دانشجویان کشور است که نزدیک به ۱۰ برابر شده است. این خودش تأثیر اجتماعی این نیرو را بسیار بسیار گسترده کرده است. یعنی دامنه‌ی تأثیر جنبش دانشجویی در آن دوران در میان بخش‌هایی از روشنفکران و بخش‌هایی از اقشار مدرن جامعه محدود بود، مدرن هم به معنی اقشاری که با تولید و مناسبات مدرن رابطه داشتند. اما الان دانشجویان در سراسر کشور و حتا مناطق دورافتاده پراکنده هستند و تأثیر فرهنگی خیلی بارزی دارند، بنابراین این تأثیر اجتماعی بسیار متفاوت است. مورد دوم این که تشکل‌ها و حرکت‌های دانشجویی در قبل از انقلاب یا اوایل انقلاب عمدتاً بازتابی از تشکل‌های سیاسی موجود در جامعه بود و به نوعی احزاب سیاسی، سازمانها و تشکل‌ها وظایف خودشان را پیش می‌بردند و جنبش دانشجویی نماینده و پیشبرنده‌ی سیاست‌های آنها در عرصه‌ی سیاسی و حرکت‌های سیاسی بود. ولی الان به دلیل سرکوب سی ساله و عدم امکان حضور علنی احزابی که کمی در برابر نظام جمهوری اسلامی رادیکالتر هستند، بخشی از این وظایف بر دوش جنبش‌های اجتماعی افتاده است. بخشی از آن هم، تأکید می‌کنم، به ناحق افتاده است. یعنی انتظارات از بخش‌هایی از جنبش‌ها فراتر از توان آنهاست، بویژه و از جمله جنبش دانشجویی. حرکت عظیمی که برای استقرار دموکراسی و حقوق بشر در کشور ما شکل گرفته است، به معنای دقیق و جامعه‌شناسانه کلمه یک جنبش اجتماعی‌ست که همه‌ی اقشار اجتماعی در آن حضور دارند بویژه زنان، جوانان و دانشجویان. البته نه به شکل متشکل که آقای عربشاهی برخی دلایلش را گفتند، از جمله تعطیلی‌دانشگاه‌ها، ولی من فکر می‌کنم با راه افتادن دانشگاه‌ها، این خلا تا حدی پر می‌شود، البته گذشته از توطئه‌هایی که برای انجام یک "انقلاب فرهنگی" جدید مدنظر است. اما بهرحال نباید انتظاری فراتر از توان این جنبش از آن خواست و مهم‌ترین نیاز این است که به دلیل همین گستردگی بتواند این آگاهی‌ها را گسترش بدهد. حالا من اصرار ندارم با ترم‌هایی که آقای اللهیاری گفتند بیان بکنم و چارچوب تحول را هم آن گونه نمی‌بینم، ولی تصورم این است که بر این موضوع می‌شود توافق داشت که وظیفه‌ی اصلی جنبش دانشجویی، گسترش پایه‌ی اجتماعی این حرکت اجتماعی برای استقرار دموکراسی و حقوق بشر در ایران است.

آقای عربشاهی اشاره کردید که یکی از دلایل حضور کمرنگتر جنبش دانشجویی در اعتراضات اخیر این بود که به تعطیلی دانشگاهها برخورد. کمتر از یک‌هفته به بازگشایی دانشگاهها باقی مانده است و درست یا غلط، مردم و در حقیقت بدنه‌ی «جنبش سبز» در ایران انتظارات خیلی زیادی از دانشجویان دارند و انگار همه چیز را به اول مهر و بازگشایی دانشگاهها محول کرده‌اند. به نظر شما این انتظار بجاست؟

مهدی عربشاهی: تصور خود من در این زمینه این است که ما امسال با یک دانشگاه جدید روبه‌رو خواهیم بود. اگر بخواهیم یک تقسیم‌بندی ضمنی در جنبش دانشجویی انجام بدهیم، می‌بینیم یک بخش فعالان شناخته‌شده‌ی دانشجویی بودند که در سالهای گذشته فعال بودند و حضور داشتند. این افراد تعدادشان معمولاً در هر دانشگاهی مشخص بود. اگر نگوییم محدود، ولی بهرحال مشخص بوده. این بخش در لابه‌لای فعالیت‌های اجتماعی خودش، تجربه‌ی نسبی کسب کرده و به شدت هم زیر ذره‌بین نهادهای امنیتی قرار گرفتند. بویژه امسال با توجه به نگرانی‌هایی که نهادهای امنیتی از بازگشایی دانشگاهها دارند. اما یک بخش دیگر را می‌توانیم بدنه‌ی دانشجویی بگوییم. بدنه‌ی دو سه میلیونی دانشجویان کشور که معمولاً تا قبل از این خیلی خودش را درگیر فضای سیاسی و بحث‌های سیاسی‌ـ اجتماعی نمی‌کرده است. بدنه‌ی خاموشی که حالا امسال به شدت سیاسی شده است. یعنی وقایع ۲۲ خرداد اینها را مثل اکثریت جامعه به شدت سیاسی کرده است و احتمالاً آنها هم امسال به نقش‌آفرینی در فضای دانشگاه‌ها خواهند پرداخت. تعدادشان خیلی زیاد است و هم برای ما و هم برای نهادهای امنیتی و هم برای تحلیلگران، رفتار اینها ناشناخته است، این که چه رفتاری از خودشان بروز خواهند داد و به دلیل این که چندان هم تجربه‌ی کار عملی و پیگیر و مستمر سیاسی نداشته‌اند، طبیعتاً رفتارهایشان از ثبات برخوردار نیست. یعنی ممکن است در شرایطی دست به حرکت‌های بسیار هیجانی و عامی و تند بزنند و در شرایطی ممکن است به شدت آرام بشوند. به این خاطر من فکر می‌کنم فضای دانشگاه در مهرماه واقعاً قابل پیش‌بینی نیست و مانند انبار باروتی خواهد بود که یک جرقه می‌تواند آن را منفجر کند. ولی این که آیا این جرقه زده خواهد شد یا نه، باز برای من چندان روشن نیست. تصور دیگری هم که دارم این که بهرحال زمام کار از دست فعالین شناخته‌شده‌ی دانشجویی در سالهای گذشته یک مقدار خارج خواهد بود. همانطور که گفتم، این فشارهای شدیدی که از طرف نیروهای امنیتی دارد می‌آید، در همین تابستان روزی نیست که در یکی از دانشگاه‌های کشور حدود ۳۰ـ ۲۰ نفر از فعالین به کمیته‌ی انضباطی احضار نشوند و احکام انضباطی دریافت نکنند، طبیعتاً این افرادی که محروم از تحصیل می‌شوند، ممنو‌ع‌الورود به دانشگاه هم خواهند شد. یا در سطح دیگر کسانی که فعالتر بودند و پرونده‌های قضایی داشتند، پرونده‌هایشان به جریان افتاده و حتا در دادگاهها، من از آقای مؤمنی یاد می‌کنم که در ۱۰سال اخیر یکی از فعالان شناخته‌شده‌ا‌ی بودند که در رابطه با مسئله‌ی دانشگاه کار کرده‌اند و به نظر من دادگاه‌شان یک دادگاه نمادین بود. یعنی ایشان را به‌عنوان یکی از نمادهای جنبش دانشجویی به آنجا بردند تا به‌نوعی در فعالین شناخته‌شده‌ی دانشجویی ایجاد ارعاب و تهدید کنند. بنابراین من فکر می‌کنم فعالین یک مقدار آن موقعیت قبلی را نخواهند داشت و این بدنه‌ی دانشجویی خواهد بود که میداندار خواهد شد، حالا به شکل‌های جدید و با سازماندهی‌های جدید. تصورم این است که اگر این انتظارات سیاسی مردم از دانشگاه کمی بیش از حد باشد، احتمال دارد که به جنبش دانشجویی ضربه بزند. یعنی حالا یک فضای اعتراضی بوده، این فضا فروکش کرده است. نباید همه‌ی مسئولیت بازسازی و دوباره سازی آن فضا را برعهده‌ی جنبش دانشجویی نهاد.

آقای الهیاری، شما گفتید که از دید دانشجویان طیف چپ یکی از اشکالات بزرگ جنبش دانشجویی همین عدم حضور مستقل‌اش در حرکت اخیر بود. الان با این فرصت دو سه ماهه‌ای که جنبش دانشجویی داشته، هم بدنه‌ی جنبش و هم در سطح سران، برای این که تفکر کند و جایگاه خودش را در این جنبش پیدا بکند و البته از آنسو با فشار فزاینده‌ای که آقای عربشاهی هم به آن اشاره کردند بر سران جنبش دانشجویی وجود دارد. فکر می‌کنید این دو تناقض باهم می‌تواند اجازه بدهد که جنبش دانشجویی بعد از اول مهر آن خلائی را که شما به آن اشاره کردید پر بکند؟

مهدی اللهیاری: همان طور که من در صحبت‌های قبلی‌ام گفتم، این که پایه حرکت‌های اجتماعی باید براساس جنبش‌های اجتماعی شکل بگیرد، از یک اصل علمی نشأت می‌گیرد که آن هم براساس تناقض‌ها و تضادهای فعال و زنده‌ای است که همیشه در سطح و زمینه‌ی اصلی و مادی جامعه به حرکت خودشان ادامه می‌دهند. اگر جنبش‌هایی که براساس سیاست کلان در جامعه شکل می‌گیرند پایه خودشان را از روی این تضادها و تناقض‌های پایه و فعال بردارند و بر روی یکسری تضادهای روبنایی استوار بکنند، به نظر من این جنبش‌ها دچار نوعی آسیب و بیماری به نام نخبه‌گرایی و دگماتیسم تشکیلاتی می‌شوند و این دگماتیسم تشکیلاتی و نخبه‌گرایی، اصل خودرهایی جنبش‌های اجتماعی را نقض می‌کند. جنبش‌هایی اجتماعی که به نظر من در سطحی، خواسته‌های مشترک خیلی زیادی با همدیگر دارند، ولی این حوزه‌ی مشترکشان دلیل بر عدم استقلال نسبی‌این جنبش‌ها از همدیگر نمی‌شود. همان طور که گفتم وظیفه‌ی فعالین این جنبش‌های اجتماعی احیای دوباره‌ی جنبش‌هایی است که در طول این چهار‌ـ پنج سال با سرکوبی گسترده مواجه شدند. چه جنبش دانشجویی که سرکوب آن به صورت خیلی گسترده در سال ۸۶ نمود پیدا کرد و چه جنبش زنان که در روز ۲۲ خرداد در میدان هفت تیر در چند سال پیش با سرکوب گسترده مواجه شد و چه جنبش کارگری که نمودش در اول ماه مه امسال در پارک لاله خود را نشان داد که ۲۰۰ نفر از فعالین کارگری دستگیر شدند. به نظر من احیای این جنبش‌های اجتماعی در سرتیتر و اولویت پراتیک (عملی) این فعالین جنبش‌ها قرار می‌گیرد.

قرار می‌گیرد یا باید قرار بگیرد؟ چون بین این دو فرق است. شما پیشنهاد می‌کنید یا این که پیش‌بینی می‌کنید که این کار انجام می‌شود؟

مهدی اللهیاری: اولاً باید قرار بگیرد و در وهله‌ی دوم به نظر من این جنبش در سطح وسیعی به این سمت حرکت خواهد کرد. همان طور که آقای عربشاهی گفتند، سال تحصیلی امسال با سالهای تحصیلی گذشته فرق می‌کند. ولی از دید من به این معنا نیست که حرکتهای آکسیونیستی رشد پیدا خواهد کرد یا این که ما شاهد حرکت‌هایی علنی در سطح دانشگاه و در سطح وسیع خواهیم بود. منظور من این نیست. ولی در بین توده‌های دانشجویی اولاً سیاسی شدن یک امر بسیار شایعی شده است، بخصوص دانشجویان سال اولی که از دبیرستان به دانشگاه پا می‌گذارند. در سالهای گذشته به این صورت بود که این دانشجویان باید در محیط دانشگاه سیاسی می‌شدند، ولی الان چیزی که اتفاق افتاده این است که دانشجویان دبیرستانی سیاسی‌شده وارد دانشگاه خواهند شد و این یک تفاوت بسیار عمیقی را با سالهای گذشته ایجاد می‌کند. در وهله‌ی بعد از دید من توده‌های دانشجویی به سمت رادیکالیزم حرکت خواهند کرد که این رادیکالیزم به نظر من از واقعیت سیاست در جامعه‌ی امروز ایران بلند می‌شود و از شکست بسیاری از آلترناتیوهایی که در سطح جامعه‌ی سیاسی ایران فعال بوده‌اند. به نظر من از یکطرف پیروزی جناح اصولگرا و از طرف دیگر بحرانی که یک بحران ماهیتی در لیبرالیسم ایرانی است و در جنبش اجتماعی هم نمایندگان خاص خودش را دارد، این بحران لیبرالیسم در شرایط کنونی ایران از عواملی است که باعث می‌شود در سال تحصیلی آینده ما با رادیکالیزه‌شدن دانشجویان مواجه شویم. ولی این رادیکالیزه‌شدن، همان طور که گفتم، به معنای رشد آکسیونیسم در میان دانشجویان نخواهد بود. همان طور که از تحلیل‌هایی که سرداران سپاه در رابطه با دانشجویان کرده‌اند و از وقایعی که در این چند وقت اخیر اتفاق افتاده، دستگیری و تهدید و احضار فعالین دانشجویی به کمیته‌های انضباطی و دادگاه‌های انقلاب، ستاره‌دارکردن دانشجویان فعال که در مقطع کارشناسی ارشد بسیاری از دانشجویان فعال ستاره‌دار شده‌اند و از ورود به دانشگاه هم منع شده‌اند و این که بسیاری از نشریات دانشجویی توقیف شده‌ و یا این که هیأت تحریریه‌شان دستگیر شده‌اند و توان چاپ این نشریه را در سطح دانشگاه ندارند همه اینها واقعیتی‌هایی‌است که ما در سال تحصیلی آینده با آن مواجه خواهیم بود. بنابراین رشد رادیکالیزم و سیاسی شدن در دانشگاهها اتفاقی است که در سال آینده می‌افتد و ما این را خواهیم دید. از طرف دیگر، شکست دیدگاه‌های راست در جامعه به نظر من ممکن است نوعی بهت‌زدگی و گیجی در بین فعالین دانشجویی و در بین توده‌ی دانشجویان ایجاد بکند و این احتیاج به یک فاصله‌ی زمانی دارد تا به سمت حرکت‌های برنامه‌ریزی‌شده‌تر و رادیکالتری برود و اینها را در قالب یک برنامه‌‌ی مشخص تئوریزه بکند.

آقای احمدی‌، از مجموعه‌صحبت‌های آقایان اللهیاری و عربشاهی، من این طور استنباط کردم که الان با بازگشایی مجدد دانشگاهها یکی از مشکلات اصلی که سر راه ادامه‌ی فعالیت جنبش دانشجویی وجود دارد، مسئله‌ی سرکوب گسترده است. آقای اللهیاری به قضیه‌ی ستاره‌دارکردن دانشجویان اشاره کردند، آقای عربشاهی به اخطارها و احضارها به کمیته‌های انضباطی و حتا به مراکز امنیتی دیگر. اگر ممکن است خیلی کوتاه وضعیت سرکوب جنبش دانشجویی توسط نیروهای امنیتی را با زمان انقلاب و در آستانه‌ی انقلاب مقایسه بکنید، چون آن زمان هم دانشگاهها یکی از پایگاههای اصلی مبارزه بودند، ولی آیا میزان سرکوب آن زمان را، بخصوص منظور من مقطع ۵۷ است، با الان می‌شود مقایسه کرد؟

فریدون احمدی: به هیچ وجه قابل مقایسه نیست! ببینید الان، همان طور که آقایان الهیاری و عربشاهی گفتند، مسئله‌ی سرکوب، متمرکز خواهد شد. یعنی الان نقطه قوت جنبش، بازگشایی دانشگاههاست که مراکز تجمعی ایجاد خواهد کرد برای این که اعتراضات بتواند تداوم و دامنه پیدا بکند و درست شاید همین، نقطه ضعف هم هست. یعنی با تمرکز نیروهای معترض بویژه نیروهای بدنه‌ی جنبش دانشجویی که به سیاست و مبارزه‌ی سیاسی روی آورده‌اند، ارگانهای امنیتی رژیم خیلی راحت‌تر می‌توانند آن را به اشکال مختلف سرکوب کنند، بویژه اگر حرکتها همان طور که پیش‌بینی کرده‌اند به شکل حرکتهای آکسیونی و به شکل حرکتهای مقطعی تند باشد، می‌تواند با سرکوبهای تند مواجه بشود که به دنبالش ناامیدی‌ها و واپس‌زدن‌هایی وجود داشته باشد.

پس توصیه شما به‌عنوان یک پیشکسوت فعال دانشجویی در شرایط کنونی برای جنبش دانشجویی چیست؟

فریدون احمدی: توصیه‌ی من همان استفاده از نقاط قوت این جنبش دانشجویی است. یعنی اولاً دچار این توهم نشوند، خصلت جوانی این است که بتواند یکمقدار آرمانگرایانه و تند حرکت را پیش ببرد و وظایف تمام جنبش را بر دوش خودش احساس بکند و شکستن این عقب‌نشینی موقتی را وظیفه‌ی جنبش دانشجویی تصور بکند. اینها باید کمی با صبر و تأمل بیشتر صورت بگیرد. ما بحران‌های جدی اقتصادی را در پیش داریم و قطعاً اقشار بسیار گسترده‌تری از جامعه‌ی ما با خواست‌های صنفی و سیاسی و طبقاتی خودشان وارد عرصه‌ی سیاست خواهند شد و دامنه‌ی جنبش اعتراضی نیز بسیار گسترده‌تر خواهد شد. ما قطعاً در آینده، حالا شاید نشود گفت خیلی نزدیک، ولی پیروزی‌های بزرگی خواهیم داشت. بنابراین جنبش دانشجویی نباید تمام حل این مشکل را وظیفه‌ی خودش تلقی بکند. و یک نکته دیگر هم بگویم، این که تلاش جنبش دانشجویی باید برای این باشد که کوشش‌هایش را هماهنگ و همسو بکند و در راستای مواضع مشترکی که دارد، متحد عمل بکند و تصور می‌کنم جنبش اخیر هم نشان داده که خواست‌هایش چیست. من با آقای اللهیاری در تعریفی که می‌کنند و این جنبش را بحران لیبرالیسم می‌خوانند چندان موافق نیستم. نمی‌خواهم وارد بحث لیبرالیسم بشوم، ولی این بحران آشکارا بحران بنیادگرایی اسلامی است، بحران تلفیق دین و حکومت و سیاست است و در حقیقت برآمد جنبش دموکراسی‌خواهانه‌ی مردم ایران است. حالا دموکراسی را با تعریف گسترده‌اش باید مطرح کرد. آن چارچوبی که تحولات اخیر را یک تحول طبقاتی و در راستای کار و سرمایه ببینیم، یکمقدار محدود کردن قضیه است و در نتیجه حامیان و پایه‌های اجتماعی این جنبش را کمی محدود می‌کند. ما هم در سی سال پیش دچار چنین نگرش‌هایی به شکل افراطی بودیم و من مایلم به خودم اجازه بدهم و با عرض معذرت بخواهم که این خطایی که ما سی سال پیش کردیم و دامنه‌و پایه‌ی اجتماعی حرکت را محدود تصور ‌کردیم، دوستان جوان ما دیگر کمتر انجام بدهند.

مصاحبه‌گر: میترا شجاعی


Wednesday, September 9, 2009

محرومیت از تحصیل رتبه اول کنکور کارشناسی ارشد


اینجانب سروش ثابت به شماره شناسنامه‌ی ۱۷۲۳ متولد ۱۳۶۴، دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف به شماره دانشجویی ۸۲۱۱۶۹۰۷، در کنکور کارشناسی ارشد امسال(۱۳۸۸) با شماره داوطلبی ۱۷۱۶۵۲۸ و شماره پرونده‌ی ۶۶۱۸۸۳ شرکت نمودم و در کمال ناباوری به رغم کسب رتبه‌ی ۱ در دو گرایش(و نیز رتبه‌ی ۲ در دو گرایش دیگر و رتبه‌ی ۴ در دو گرایش دیگر) در اعلام نهایی نتایج جزو مردودین اعلام شدم. با توجه به این‌که رشته‌های مذکور فاقد آزمون عملی یا مصاحبه یا ... می‌باشند و انتخاب دانشجو در آن‌ها صرفاً بر اساس رتبه‌ی اعلام شده است، اقدام فوق جز ستاره کردن دانشجو چه نام و معنای دیگری می‌یابد؟ خواهشمند است در راستای رسیدگی و تجدبد نظر یا دست کم اطلاع‌رسانی در این باب اینجانب را یاری دهید. مدارک مرتبط ضمیمه می‌باشد. ضمناً می‌توانید با وارد کردن مشخصات بنده(مندرج در متن این ایمیل) در سایت سازمان سنجش نسبت به آزمون صحت ادعاهای اینجانب و مدارک ضمیمه شده اقدام نمایید:
آدرس وب‌سایت سازمان سنجش آموزش کشور جهت مشاهده‌ی کارنامه‌ی اولیه(رتبه‌ها):
http://www۱.sanjesh.org/arshad۸۸/index.php

آدرس وب‌سایت سازمان سنجش آموزش کشور جهت مشاهده‌ی کارنامه‌ی نهایی(قبولی یا ردی):
http://www۳.sanjesh.org/arshadn/۸۸/index.php
با تشکر و سپاس
سروش ثابت

Monday, August 24, 2009

جنبش اجتماعی جاری و فقر تحلیل ها

محمد قراگوزلو

از یک منظر واقعی و مادی وقایع پس از "انتخابات" ٢٢ خرداد ١٣٨٨؛ لاجرم می باید در بستر تعلیل روی کردهای سیاسی اقتصادی فرهنگی ـ دست کم ـ دو دهه ی گذشته تجزیه و تحلیل شود و به عنوان برآیند و واکنش طبقات اجتماعی نسبت به سیاست گزاری های دولت ها (طبقه ی حاکم) مورد توجه و نقد و نظر قرار گیرد. با این همه سیر سریع حوادث دو ماه گذشته، چنان شگفت ناک بوده است که نه فقط امکان چنین مداقه یی را کم کرده، بل که به شکلی ایجابی تمام اذهان را معطوف به بررسی اخبار و مسایل روز ساخته است و در بهترین شرایط کلیاتی را درباره ی روند پیش روی جنبش اجتماعی جاری و مسیل احتمالی رخنمودهای احتمالی آینده پیش کشیده است. در این یادداشت خواهم کوشید ضمن مرور انتقادی زوایای برجسته ی چند تحلیل سیاسی از جنبش اجتماعی جاری، نگاه مخاطب را به بستر اصلی و سرنوشت ساز تحولات آتی جامعه ی ایران جلب کنم. بدیهی ست چنین برداشتی، مثل همیشه متاثر از این جهان نگری نگارنده است که زمینه ی اثباتی و اساسی تغییرات عمیق اجتماعی همواره بر زمین مناسبات اقتصادی شکل بسته و سپس صورت سیاسی به خود گرفته است. گروهی این موضع گیری را اکونومیستی دانسته و جماعتی دیگر به ماهیت سندیکالیستی آن ریشخند زده اند. مهم نیست اگر این تحلیل از وجهی عینی و مادی برخوردار باشد، همه ی آن ریشخندها باد هواست.
پیش از ورود به مدخل نخست و سلبی یادداشت این نکته را می گویم و می گذرم که بدون هیچ کنایه و اشاره و مفهوم نهفته یی منظور من متوجه فرد یا گروه سیاسی خاص داخلی و بیرونی نیست. واضح است که در موارد مشخصی همچون تحلیل های جیمز پتراس و اسلاوی ژیژک در خصوص پای گاه طبقاتی دولت نهم و دهم؛ و "سقوط گربه" نه فقط ـ اینک ـ معتقدم پاسخ به چنان مباحث بی ربطی، به طور کلی بلاوجه شده است بل که بر پایه ی استنتاج پایه یی از همان ارزیابی های سطحی، بر این گمانم که واقعیات کنکرت چند ماه اخیر صلاحیت اظهار نظر در مورد مسایل ایران را از افراد و جریانات مشابه سلب کرده است.
١. سنت ـ مدرنیته. نزاع پیرامون تنازع اصلی دوره ی گذار؛ طی پنج دهه ی گذشته و به ویژه پس از اصلاحات ارضی ابتدای دهه ی چهل همواره در ساحت مباحث اجتماعی ایران جریان داشته است. این مناقشه پس از دو خرداد ٧٦ و طرح مقولات توسعه ی سیاسی، دموکراتیزاسیون، سکولاریزاسیون، جامعه ی مدنی، شایسته سالاری، نخبه گرایی، عقلانیت اقتصادی و غیره پر رنگ تر شده و نماینده گان خود را در دو جبهه ی "جمهوری اسلامی" با تاکید بر اولویت جمهوریت نظام و "حکومت اسلامی" با ترجیح شریعت مداری و فقاهت نظام به عرصه ی مبحثی بی نتیجه فرستاده است. در یکی دو ماه گذشته نیز ـ و به دنبال خطبه های نماز جمعه ٢٦ / تیر هاشمی رفسنجانی ـ این مقوله باتاکید برچیستی مرجعیت مشروعیت بخشی به نظام وارد عرصه ی تازه یی شده است . طرف داران تنازع سنت و مدرنیته ـ که در میان نحله های چپ نیز ریشه دارند ـ می کوشند پایه ی تحلیلی خود را بر این مدار قرار دهند که جنبش اجتماعی جاری ناشی از تصادم دو تفکری است که یکی حقانیت خود را از درون یک مدل انتخاباتی مستقیم و آزاد به میدان می نهد و دیگری اگرچه به ظاهر و کاملاً صوری به انتخابات و قانون پای بندی نشان می دهد اما این دو مولفه را بدون حجت شرعی مسلوب می کند. از آن جا که انتخابات طی دو دهه ی گذشته همواره محل چالش های اجتماعی بوده است برای اثبات صحت چنین تحلیلی کُدها و فاکت های فراوانی طراحی می شود. که اشاره به آن ها از حوصله ی ما بیرون است. مباحث بی ربطی همچون تقابل یا تضاد جنبش اجتماعی موجود با ارتجاع پیشاسرمایه داری (بنیادگرایی سیاسی فرهنگی) نیز، به یک مفهوم، از همین جا سرچشمه می گیرد.
در سطح روبنا و فرمال، شاید بتوان واقعیات مشخصی را در چنین تحلیلی پیدا کرد اما به لحاظ آن چه که ما "مبارزه ی طبقاتی" می نامیم؛ متدولوژی علمی این مواضع برای ارزیابی هر تحول بنیادی اقتصادی، سیاسی تا حد حاشیه یی ظریف و شکننده کوتاه می آید. دعوای سنت و مدرنیته قادر نیست ماهیت مادی جنبش اجتماعی جاری و محرک های طبقاتی آن را توضیح دهد و کُمیت آن در تبیین چیستی مطالبات اقتصادی جنبش لنگ می زند. با این متدولوژی حتا نمی توان واقعیات عینی چالش های درونی حکومت های عشیرتی و قومی مانند عربستان، امارات، بحرین و افغانستان را تشریح کرد. می خواهم بگویم تقلیل دعوا بر سر آزادی های فردی، با دست یا چنگال غذا خوردن؛ عبا یا کت و شلوار؛ پشتی ترکمن یا مبل استیل، قهوه خانه یا کازینو و... ظلم بزرگی در حق یک جنبش اجتماعی است. چنان که فی المثل در عربستان مرتجع ترین و سنتی ترین افراد (به لحاظ فرهنگی)؛ دولتی سرمایه داری و عضو گروه ٢٠ G٢٠ را اداره می کنند. دولتی که هم صنعت نفت پیش رفته دارد و هم توی سر کارگر صنعتی می زند اما حقوق اولیه‌ی زنان را به‌راحتی زیر پا می نهد و پارلمان و انتخابات صوری هم ندارد و در مقابل دولتی مانند آذربایجان به همه ی این موارد در بهترین شکل مدرن سکولار آن پای بندی نشان می دهد اما به لحاظ زیرساخت های اقتصادی و کارکرد و وظایف دولت، تفاوت چندانی با عربستان ندارد. تنها تفاوت ملموس میان دو جامعه ی عربستان و آذربایجان، در عرصه های مشخص فرهنگی نهفته است. به یک عبارت سکولاریسم الهام علی اف ـ از نظر طبقه ی کارگر ـ او را در مرتبه یی فراتر از سلفی گری ملک عبدالله نمی نشاند. اگرچه در مجموع باید به این حقیقت عینی و روشن اعتراف کرد که فزونی هر میزان از آزادی های فردی و اجتماعی، بیش از هر طبقه و قشر دیگری نیاز مبرم و حیاتی طبقه ی کارگر است. می پذیرم که کلی گویی آفت هرگونه نقد و تحلیلی است و در عین حال که صلاحیت این مجال مجمل را برای ارزیابی موضوع گسترده یی همچون مدرنیته نمی پذیرم، اما همین قدر ناگفته نمی گذارم که از دو قرن پیش تا کنون مدرنیته ظرفیت های اقتصادی خود را در بازار آزاد بازیافته؛ عرصه های سیاسی را در حوزه ی انتخابات و پارلمان آزموده و درحیطه ی فرهنگ نیز با کلام کفایت عقلانیت سخن گفته است. به عبارت دیگر ـ به زعم نگارنده ـ مدرنیته روایت دیگری از لیبرالیسم است که هنوز حجت استدلالی خود را حفظ کرده است. مضاف به این که سوسیالیسم با تاکید بر تغییر وجه شیوه ی تولید سرمایه داری از مالکیت خصوصی و بازار آزاد به مالکیت اجتماعی (و نه دولتی) و دموکراسی شورایی (که ژانر تکامل یافته ی انتخابات آزاد است)، کماکان وجه عقلانی و فرهنگی مدرنیته را معتبر دانسته است.
در هر صورت انتخابات چه به شیوه ی الکتروکراسی یا "انتخابات برای انتخابات" و چه به صورت محدود انتخاب از مدخل استصواب و اصلح و غیره، نمی تواند پایه و منشا تحلیلی جامع و فراگیر درباره ی ماهیت جنبش های اجتماعی واقع شود.
٢. چپ سکتاریست. تحلیل دیگری که عملاً به استخدام انفعال و سرخورده گی بخشی از نحله ها و فرقه های چپ ایران در آمده است، به طور مشخص می کوشد با اظهار خشم کودکانه ی خود نسبت به بورژوازی لیبرال چنین وانمود کند که از آن جا که رهبری این جنبش در اختیار اصلاح طلبان است (یا بوده است) و بدین سبب که نماد و نشانه ی جنبش (رنگ سبز) نمادی غیر مارکسیستی است، پس اصولاً همگامی با چنین جنبشی، به مثابه ی تایید بورژوازی لیبرال از صبغه یی ارتجاعی برخوردار است. بنا بر این تحلیل گویا اگر جنبش اجتماعی موجود به جای رنگ سبز، فی المثل پرچم سرخ را ـ که نماد جهانی جنبش های چپ است ـ بر می افراشت، انقلابی و قابل حمایت می بود چنین تحلیلی افق فکری و چشم انداز نظری خود را تا حد قضاوت نهایی پیرامون رهبران مرحله یی و تصادفی جنبش برای رسیدن به ماهیت اقتصادی و سیاسی آن تقلیل می دهد و به درکی نازل و فرومایه می غلطد. اصل این تحلیل که از موضع چپ رادیکال انقلابی مریخی خاک به چشم مردم می پاشد، بر این مبنا حرکت می کند که مگر نه این که هدف جنبش اجتماعی موجود در زمینه ی ابطال انتخابات به واسطه ی اثبات تقلب های صورت گرفته، شکل بسته است، و مگر نه این که ما اصولاً در این انتخابات شرکت نکرده ایم، پس در نتیجه؛ دعوا به طور کلی منازعه یی است میان کسب قدرت سیاسی توسط یکی از دو جناح لیبرال یا کنسرواتیست و البته چنین مناقشه یی به ما مربوط نیست. این تحلیل تظاهرات میلیونی مردم تهران ـ فی المثل دوشنبه ٢۵ خرداد ـ را نادیده می انگارد و آن را ناشی از فریب لیبرال ها می داند. کافی ست با چنین تحلیلی کمی ـ فقط کمی ـ جلوتر برویم آن گاه می توان برای تمام معترضان به حقوق تضییع شده ی اجتماعی خود کیفرخواست های سنگین قضایی نوشت و آنان را آلت دست خواسته یا ناخواسته‌ی دولت های امپریالیستی دانست.
چپ سکتاریست که در ماجرای ١٨ تیر ١٣٧٨ رد پای یک "انقلاب سیاسی" را مشاهده کرده است؛ صرفاً به دلیل چند نشانه، نماد و شعار مذهبی (رنگ سبز؛ شعار الله اکبر و تکیه بر سنگر نمازجمعه) از جنبش اجتماعی جاری تبری می جوید و نگاه تقلیل گرایانه ی خود ر ا از سطح مطالبات طیف های گوناگون و متنوع خرده بورژوازی نیز پایین تر می کشد و مردم معترض را مشتی آدم فریب خورده ی نخست‌وزیر دوران جنگ و تحت تاثیر رسانه های سرمایه داری جهانی معرفی می کند.
در این که جنبش سبز ـ با قرائت لیبرال ها ـ پدیده ی موهومی ست که مطالبه ی اصلی آن (ابطال انتخابات) از همان روز ٢٣ خرداد و واکنش سریع رهبری به نتیجه ی انتخابات، بلاوجه شده است تردیدی نیست، اما تحلیل ماهیت جنبش های اجتماعی به اعتبار نمادها و رسانه ها، بلادرنگ ارزیابی مضحک پست مدرنیست ها و شخص بودریار از جنگ خلیج فارس را تداعی می کند. تحلیل ساده لوحانه یی که صدای امثال رولان بارت و دریدا را نیز در آورد. تحلیلی که صحنه های واقعی جنگ را به بازی های ویدئویی کودکان تشبیه می کرد و از دریچه ی نقش گزارش ٢٤ ساعته ی CNN و اقدامات متکی به روابط عمومی ها واقعیتی عینی را به بوته ی انکار مجازی‌سازی می نهاد طرح این موارد البته به مثابه ی نفی اهمیت نمادشناسی و نقش رسانه ها در شناسایی و شناساندن جنبش های اجتماعی نیست. اما روشن است سمبل ها همواره ذیل تحتانی منافع طبقاتی جای می گیرد
(در افزوده: درباره ی زیرساخت های تحلیلی پست مدرنیست ها از مولفه های اجتماعی و به ویژه پارادایم امنیت، زبان شناسی، گفتمان، تئوری، واقعیت، جنبش زنان و... نگارنده به تفصیل در کتاب "فکر دموکراسی سیاسی" ١٣٨٧، تهران: نگاه، صص ٤٧٠-٤٤٩ سخن گفته است)
٣. چپ پوپولیست. روی دیگر سکه ی چپ سکتاریست را تحلیلی پُر می کند که چپ پوپولیست آن را استخدام کرده است. مواضعی تمام خلقی که اگرچه آبشخور ریشه هایش از چپ سنتی دهه ی پنجاه و "تئوری پیوند" منتزع نیست اما از طریق یک سلسله بازسازی های تصنعی نظری و برداشت آوانتوریستی از رساله ی "چه باید کرد" لنین چنان در ولع کسب قدرت سیاسی به هر نحو ممکن ـ و در این مورد "حزب" غیر کارگری ـ بی تابی می کند که هر حرکت و جنبش اجتماعی را لقب "انقلاب" می بخشد و بی اعتنا به محرکه و ساختار طبقاتی و مادی جنبش ها صفوف طبقات را در واژه ی مردم مخدوش می کند و از این واقعیت اجتناب ناپذیر غافل می ماند که مردم به لحاظ طبقاتی دارای منافع مشترکی نیستند. این تفکر می کوشد بدون توجه به سازوکارهای اقتصادی سازنده ی جنبش های سیاسی، شعارهای رادیکال ذهنی خود را از طریق جابه جایی سوژه ـ ابژه در جنبش اجتماعی جاسازی کند و چون به نتیجه نمی رسد از شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" آویزان می شود. چپ پوپولیست بر اساس سنت تاریخی خود با اعلام "شرایط انقلابی " برای همه‌ی روزها و ساعات و دقایق به تحلیل جنبش‌ها می پردازد.
٤. تحلیل اقتصادی سیاسی. برخلاف این برداشت ها و مواضع مشابه، نگارنده به‌جد معتقد است که مهم ترین مولفه در ارزیابی هر جنبش اجتماعی در تبیین صحیح از مبارزه ی طبقاتی و عناصر مادی و عینی سازنده ی جنبش نهفته است. واضح است که در جنبش اجتماعی جاری کارگران به طور وسیع مشارکت داشته اند. اصولاً در شهری مثل تهران وقتی که میلیون ها نفر به خیابان می آیند، نگفته پیداست که عناصر شکل دهنده ی چنین جمعیتی از طبقات مختلف اجتماعی و به ویژه طبقه ی کارگر صورت بسته است. نگفته پیداست که این حضور کارگران به گونه ی خود به خودی و غیر متشکل انجام شده است. به عبارت دیگر در متن جنبش اجتماعی کنونی، کارگران نه در قالب طبقه بل که به صورت فردی در کنار طیف وسیع اقشار متوسط (خرده بورژوازی) به خیابان آمده اند. فقدان یک پلاتفرم و برنامه ی مشخص سیاسی اقتصادی دقیقاً از آن جا ناشی می شود که خرده بورژوازی به دلیل تنوع و کثرت عناصر سازنده ی آن برخلاف دو طبقه ی اصلی جامعه (پرولتاریا ـ بورژوازی) اصولاً فاقد برنامه ی معین است و به همین دلیل نیز در یک جنبش اجتماعی مردمی، وقتی که طبقه ی کارگر از ایفای نقش هژمونیک خود ناتوان است؛ لاجرم طرح مطالبات به صورت پراکنده و غیر مستقیم ارایه می شود. اما ـ چنان که ابتدا نیز گفتم ـ ساختار و موتور محرکه ی چنین جنبشی را باید در اوضاع اقتصادی کنونی جست وجو کرد و با توجه به آمارهایی که در پی گفته خواهد شد به این واقعیت عینی نگاهی ژرف کاوانه دوخت که در بهترین شرایط و با ایده ال ترین اتاق های مدیریت بحران نیز جامعه ی آینده ی ایران در شیب تندبادهای خطرناک اقتصادی به سمت فلاکت، نابه جایی طبقاتی و موج جدید جنبش های اجتماعی کلنگی، امکان فروپاشی را تجربه خواهد کرد.
فارغ از هرگونه سیاه نمایی ـ که منتقد بی مزد و منتی همچون نویسنده را نفعی در آن نیست ـ و گذشته از خوش بینی و بی اعتنایی به واقعیت کنکرت اقتصادی جامعه و بی آن که آمارها نیاز به شرح و بسط چندانی داشته باشد؛ به ساده گی می توان عمق وخامت اوضاع آینده را به اعتبار همین ارقام و اعداد واقعی ترسیم کرد.

واردات. در چهار سال گذشته واردات کشور تقریباً ٢٦٩ میلیارد دلار یعنی حدوداً کل درآمد نفتی همین مدت بوده است. در این میان سهم واردات کالاهای مصرفی و غیر تولیدی ٢٠٨ میلیارد دلار بوده است. فقط در یک قلم خبرگزاری ایلنا روز سه شنبه ٢٠ مرداد ١٣٨٨ طی گزارشی تحت عنوان "تحمیل پائیر دولتی به باغ های ایرانی" از واردات شگفت ناک میوه انتقاد کرد و نوشت: "مدعیان حمایت از مردم بازار کشور را بر روی میوه های خارجی باز کرده اند. در ٤ سال گذشته یک میلیارد دلار واردات میوه داشته ایم. در حالی که تولید میوه در داخل ٤ برابر بیش از مصرف داخلی آن است." همان روز، صفحه ی ١١ روزنامه ی سرمایه از فاجعه ی "سیب آمریکایی کیلویی ٣٠٠٠ تومان" - "که با وجود تکذیب مسوولان در بازار عرضه می شود" خبر داد. و باز در همان روز ، احمد توکلی خاطرنشان شد که "دولت در چهار ماه سال جاری یک میلیارد و ١٠٦ میلیون دلار واردات بنزین داشته است".

• در سه ماه اول سال ١٣٨٨ واردات ایران از چین ١٣٨ درصد افزایش داشته و از رقم ٢ میلیارد و ٦٢ میلیون دلار در سال ٨٣ به رقم ٤ میلیارد و ٩١۵ میلیون دلار رسیده است.
• درآمد نفتی ایران طی چهار سال گذشته نزدیک به ٣٠٠ میلیارد دلار بوده است. این رقم ٢۵ درصد کل درآمد ایران طی صد سال گذشته است .
• سهم کالای سرمایه یی از ٤٢ درصد در سال ١٣٨٣ به ۵/١٨ درصد در سال ١٣٨٦ کاهش یافته است. به عبارت دیگر در چهار سال گذشته دولت بیش از ١٧٧ میلیارد دلار افزون بر درآمدهای نفتی خرج کرده است. (این رقم از طریق حذف درآمدهای نفتی از درآمدهای عمومی دولت به دست می آید)
• با توجه به کاهش بهای نفت پیش بینی می شود کسری بودجه سال جاری به ٤٤ میلیارد دلار بالغ شود. برای جبران این کسری بودجه دولت و مجلس راه کارهای متفاوتی را پیش کشیده اند. از یک سو تقلیل حدوداً ٣٠ درصدی بودجه ی عمرانی سبب گردیده است که رشد سرمایه گذاری صنعتی در سال ١٣٨٦ و نیمه اول سال ١٣٨٧ به منهای ١١ درصد و منهای ٢١ درصد کاهش یابد. مهم ترین پی آمد این امر اختلال در امر تولید داخلی، تعطیلی صنایع و به تبع آن افزایش نرخ بی کاری و بی کارسازی های گسترده تر خواهد بود.
• کمیسیون اقتصادی مجلس معتقد است برای جبران این کسری بودجه هنگفت دولت باید کاهش بودجه ی دستگاه های دولتی را در دستور کار خود قرار دهد. اما به نظر دولت کاهش یکسان بودجه ی دستگاه ها سرانجام به جایی خواهد رسید که بعضی از مراکز دولتی فقط تا دو ماه قادر به پرداخت حقوق کارکنان خود خواهند بود. به این ترتیب هر دو راه کار کاهش بودجه عمرانی و کاهش بودجه ی جاری در نهایت به مشکلات متعدد اقتصادی دامن خواهد زد. آزادسازی قیمت" (طرح نئولیبرالی موسوم به تحول اقتصادی)" از هم اکنون به هجوم روستاییان به شهرها انجامیده و در بهترین شرایط به خاطر افزایش سرسام آور قیمت حامل های انرژی به یک تورم عنان گسیخته دامن خواهد زد.
• از سوی دیگر فرار و اعتصاب سرمایه - که بعد از انتخابات ٢٢ خرداد - سیر سریع تری به خود گرفته است دولت را در حوزه ی سرمایه گذاری با چالش های جدید مواجه خواهد کرد.
-جلب سرمایه گذاری مستقیم به دلیل بحران مشروعیت و مسایل امنیتی و سیاسی تا آینده یی غیرقابل پیش بینی سخت بعید است.
- بالا رفتن ریسک سرمایه گذاری، امکان گسترش خصوصی سازی نئولیبرالی را به منظور جلب سرمایه های سرگردان داخلی غیر محتمل ساخته است.
- دریافت وام از نهادهای برتون وودز به دلیل سیاست خارجی دولت ممکن نیست.
- چاپ اسکناس بی پشتوانه، تورم را سه رقمی خواهد کرد.
• بر اساس شاخص های بانک جهانی، صندوق بین المللی و واحد اطلاعات اقتصادی اکونومیست رتبه ی ایران در میان ١٧٩ کشور جهانی از ١٣٧درسال ٢٠٠۵ به ١٦٨ در سال ٢٠٠٩ سقوط کرده است (/www.Rand.org/Pubs/monographs/M G٨٢) از یک طرف معتقدم یکی از دلایل فوری مشارکت کارگران و زحمت کشان در جنبش اجتماعی جاری در همین اوضاع فلاکت بار اقتصادی توجیه پذیر است (حقوق ٢٦٣ هزار تومانی و خط فقر ٩٠٠ هزار تومانی) و از طرف دیگر گمان می کنم بدیهی ترین نتیجه ی وضع پیش گفته - که از هم اکنون افق تیره و تار آن پیداست - به بی کاری، تعمیق خطر فقر، تن فروشی، فساد، فلاکت، رکود تورمی، ورشکسته گی پی درپی صنایع؛ سقوط کشاورزی؛ افول خدمات و... خواهد انجامید و بحران اقتصادی را به ریل بحران های جدید سیاسی شیفت خواهد کرد. در این نوشته عوارض مستقیم بحران جهانی - به جز کاهش قیمت نفت - بر اقتصاد ایران ناگفته ماند تا مقاله ی ما از یک متن تحلیلی سیاسی اقتصادی به یک سناریوی هولناک اجتماعی که نفس را در سینه ی خواننده حبس می کند تبدیل نشود.

محمد قراگوزلو

۱۳۸۸/۵/۲۷

سایت تحلیلی البرز
http://www.alborznet.ir/fa/default.aspx

Wednesday, August 19, 2009

اعتصاب عمومی سرخ و دو راهی جنبش سبز

پوریا راجی- 27 مرداد

من بر زمین واقعیت جامعه بورژوا ایستاده ام تا درآن نیروها واهرم هایی بیابم که با آنها بر جامعه چیره شوم.(تروتسکی)

وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران بیانگرآنست که ایران یکی از زمانهای تاریخی خود را تجربه می کند، نه تنها می توان سرنوشت خودرابسازد بلکه می تواند به عنوان آزمونی برای پسماندهای ذهنی فرهنگ اندیشه پسا مدرن به حساب آید.تعیین کننده است نه تنها به علت ماهیت و به ثمر نشستن جنبش سبز به رهبری ریزشیهای رژیم در گذر ایدئولوگ به سوی حکومت اسلامی، بلکه به این علت که فرصت مناسب و اندکی است برای این که مردم ایران گرد هسته طبقاتی نوینی خود را از نظر ایدئولوژیک باز سازند وتنها زمانی این امر ممکن می گرددکه پرولتاریای ایران با همان ویژگی های مشخصش، خود را با خرده بورژوازی و جنبش سبز حل نکند وبا ابزار در دست خویش خرده بورژوازی را بر سر دو راهی انتخاب بگذارد وبا کنش انقلابی سبب جذب خرده بورژوازي، که در تمام 30 سال گذشته رژیم حذف یا سرکوب شده است و درگیر بحران اقتصادی و مذهبی است گردد. وجه مشترک بدنه و رهبری جنبش سبز حذف شدن است.

آنچه در 2ماه گذشته روی داد و عدم کنشگری یا کنشگری منفرد کارگران ایرانی، در صورت ادامه این روند دورنمایی تاریک پیش روی کارگران ایران و جنبش چپ می گذارد.

در باب ماهیت و رهبری جنبش سبز و آثار مثبت آن مطالب زیادی نوشته شده است.در این نوشتار به نقد جنبش چپ می پردازیم.

میر حسین موسوی نخست وزیر کشتارهای دهه 60 ثابت کرده است به اهمیت زمان در انقلاب پی نبرده است و ساختار شکنی انقلابی نیست.اما چه خوشمان بیایدو چه نه جنبش سبزبه رهبری میر حسین رشد کرده است و فریاد مطالبات خرده بورژوازی ایران است.از سویی بورژوازی ریزشی نظام در پشت آن با شمایل مضحک خود ایستاده است. این تصوری نا درست است که بپنداریم جبش سبز به رهبری میر حسین روند رشد صعودی خود را ادامه خواهد داد. تنا قضات ژرف در رهبری ، بدنه جنبش رشد هواداران نوپای خود را می خشکاند.هر چند رژیم سرکوبگر با جامعه ای جوان پیش روست که دغدغه اقتصادی و روابط امن جنسی و... را دیگر نه افزایش ظرفیت دانشگاه پر می کند و نه تبلیغات رسانه ملی در راستای مهندسی اجتماعی و... . بحران اجتماعی فریاد خود را در ناله میر حسین پژواک می دهد.

به نظر می آید پاراد وکس میر حسین برای جذب حمایت احزاب و گروههای مختلف با گرایشات سیاسی متقابل (در انتخابات وپس از آن)بی شباهت به فا حشگی سیاسی نیست،: زمانی که قصد ساخت بنیانی نو و تغییرات ژرف داری نشانگر عدم شناخت مطالبات خود وحامیان است.

دگماتیسمی که گروهی از حامیان و هواداران میرحسین را فراگرفته، جوابی جز ساختن فرهنگ لغت میر حسین و ترجمه و تحریف جملاتش برای گریز از واقعیت ندارد ویا او را استراتژر بزرگ می نامند. سخن اینست که استراتژر بزرگ هدف را چارچوب مند نشناخته است و تغییر استراتژی در عدم شناخت هدف برون رفتی جز تغییر ژرف و حتی تقابل با هدف اساسی جنبش در بر ندارد.

از سوی دیگر بدنه اصلی جنبش سبز علاوه بر ویژگی های کلاسیک اقتصادی و اجتماعی خرده بورژوازی دارای 2 ویژگی بارز است :1). سوژه ذهنی آشفته و بدبینی آن نسبت به انقلاب به معنای کلاسیکش که ثمره 30سال تلاش جمهوری اسلامی است.

2).حافظه تاریخی کوتاه مدت ویا شناخت درهم ریخته وآشفته تاریخی، که قطعا جمهوری اسلامی در ایجاد سوژه ذهنی این چنین تاثیر گذار بوده است.این ویژگی در کنار هنجارزدایی نسل جدید سبب تشکیل توده ای بی هنجار شده است که ماشین مهندسی اجتماعی این توده مذاب رادر بزنگاهها در معرض هجوم ارزشهای هدفمند خود قرار می دهد.

حمایت امپریالیسم و رسانه هایش از جبش سبز و به تصویر کشیدن بحران اجتماعی خرده بورژوازی و تاکیدش بر عدم نقش تاثیر گذار جنبش چپ و کارگران ایرانی در صفوف این جنبش آشکارا به نظر می آید.

حمایت محافل و احزاب چپ؟! داخل و خارج از کشور از میر حسین بدون تاکید بر نقش کارگران در این مقطع و دریغ از تلاش برای تاکید بر هویت چپ و ارائه الگو جای سوال دارد!!! برای اینکه عملکرد سی ساله شان بدون برنامه و بدور از واقعیات اجتماعی ایران بوده است، باز هم دست به ماجراجویی و فرصت طلبی زده اند ،یا غرق در توهم کودکانه خویش هستند:جنبش خرده بورژوازی آگاهانه بر اساس مطالباتش پیش می رود و رهبرش را آگاهانه در هر مقطع بر می گزیند و گامی بلند در نیل به اهداف چپ از طریق مطالبات دموکراتیک وحقوق بشری می باشد !!یا با پاسخ به سوال انتزاعی کدامیک شر کمتری هستند به این برآورد رسیده اند،لازم به ذکر است جمهوری اسلامی به مثابه کل به همه اینها(اصلاحات،ریزشی، اصول گرا و...)به عنوان اجزا نیاز دارد. حتی اگر در پاره ای موارد در تناقض آشکار و مقابل یکدگر قرار گیرند.باید از این تناقض اجزا علیه کل در راستای مبارزه با سرمایه و ابزارش استفاده کرد نه اینکه درگیر پوست اندازی اجزا شویم.

از نقد حمایت محافل و احزاب چپ از میر حسین در انتخابات بگذریم که در مقاله ای تحت عنوان تحلیلی بر انتخابات پیش از این پرداخته شد.

میر حسین تکلیف خود با کارگران ایرانی را یکسره کرده است، حتی بر اساس سیاست دیرینه اش در پرده ابهام و کلی گویی نگذاشت.از سویی احمقانه است که تصور کنیم سرمایه پشت عناصر حکومت که نوک پیکان جنبش سبز به سوی آنهاست، با سقوط آنها سقوط می کند ویا متزلزل می گردد . حضور دوباره سرمایه داری دولتی – مالی و بورژوازی نهادهای نظامی ومافیای اقتصادی در ساختار برآمده از جنبش سبز انکار نا پذیر است، چه برسد به حضور همیشگی فاشیسم دینی در طول و غایت این پروسه تغییر.اشخاص(دیکتاتورها) نیستند که ساختار دیکتاتوری و فاشیسم را ساخته اند، بلکه ساختار و ماهیت سرمایه و فاشیسم دینی است که فاشیست ساز است.

به نظر می آید، ادامه حرکت جنبش سبز سبب تکامل و تناقضات آن می شود.اگر کارگران کاری کنند و دست روی دست بگذارند،باید عواقب ناشی مانند بی اعتمادی به آنان، خفقان بیشتر و... را در کنار از دست دادن فرصت پذیرا باشند. در شرایط وخیم سرمایه داری دولتی وبن بست اقتصادی و بحران اجتماعی ،خرده بورژوازی تلاش می کند به دنبال ابزاری گردد که او را از شر حکومت رها سازد.در این برهه می توان خرده بورژوازی را با کارگران همراه کرد. اما چگونه؟حضور طبقه کارگر به چه شکل و چه ابزاری؟

عدم وجود حزب کارگری سبب می گردد گام اول و اساسی فرا خوان برای اعتصاب عمومی باشد.موقعیت عینی و تجربه کارگران ایرانی در اعتراضات و اعتصابات(کارگران ایران خودرو،نیشکر هفت تپه و...)اعتصابات عمومی را راهگشا به نظر می رساند.

قطعا ایجاد اتحادی متشکل از دانشجویان،زنان و معلمان در کنار کارگران می تواند سبب هماهنگی و ثبات عمل و برنامه ریزی در این راستا باشد.

جنبش نوپای دانشجویان چپ می تواند، ایجاد هماهنگی وارتباط با کارگران از طریق زبان مشترک صدها هزار کارگر رقم زند.به نظر می آید در این صورت خرده بورژوازی ایران بر سر دو راهی انتخاب قرار می گیرد، تناسب میا ن خرده بورژوازی سرشار از شور انقلابی و 88 رادیکالیسم جنبش کارگری، عدم مماشت آن در کنار نقش محوری دانشجویان چپ در روشن کردن ماهیت و ظرفیت جنبش سبز و خط مشی رهبرانش سبب همراهی خرده بورژوازی گردد.


Sunday, August 9, 2009

محمد پور عیدالله همچنان دربند

محمد پور عبدالله دانشجوی رشته مهندسی شیمی دانشگاه تهران و از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب، در ۲۴ بهمن ماه در منزل خویش واقع در خیابان رودکی تهران بازداشت و به بند 209 اوین منتقل شد. وی نزدیک یک ماه را در انفرادی های این بازداشتگاه اطلاعات یه سر برده و در روز 28 اسفند به زندان قزل حصار منتقل گشته. وی در این زندان، در بند مالی زندان قزل حصار و در شرایط و محیط نگران کننده نگهداری می شود و هم اکنون نیز در این زندان به سر میبرد.

در روزهای آخر فروردین 88 دوباره به بند 209 منتقل و 2 هفته را در این بند به سر برده و سپس دوباره به قزل حصار برده شد.

برای محمد پور عبدالله در تاریخ ۲۰ مهر وقت دادگاه تعیین شده است. او در حال حاضر به صورت بلاتکلیف زندانی است.

محمد در دی ماه 86 نیز در دوره هجمه گسترده ماشین سرکوب نظام به دانشجویان کمونیست، نیز دستگیر شده بود و نزدیک 50 روز را در بند 209 به سر یرده بود.

به یاد علی‌رضا داودی

در خاک می‌شود
به‌زودی
با شیارهای شب
بر گُرده و بازوانش.
از بس‌که
سینه به سینه‌ی
شب
ایستاده بود،
از بس‌که
خیره
به چشمهاش
چشم دوخته بود،
از بس‌که
عُظمای شب را
ریش‌خند کرده بود،
جبروت آن‌را
ناچیز خوانده بود،
شب
انتقام گرفت.
علی‌رضای ما را
شب
روزی
ز ما
گرفت
ناوک

آشکارشدن پرونده سازی علیه دانشجوی کمونیست، محمدصیادی

نامه اعضای"انجمن مطالعاتی و پژوهشی موج چهارم" که محمد صیادی به علت تشکیل و اداره غیر قانونی آن در حال تحمل ۲سال حبس در زندان الوند همدان می باشد به نهادهای امنیتی و قضایی.

پوریا راجی یکی از رفقای محمد صیادی در گفتگو با آژانس خبری بوعلی دراین باره گفت: این افرادطی نامه ای به نهادهای امنیتی و قضایی استان همدان به اظهار ماهیت و چرایی تشکیل این گروه(که هرگزتشکیل نشده است)پرداخته اند وحاضر به بیان مطالب ذکر شده در نامه(دل بر تبرئه محمد)در دادگاه هستند."

وی افزود:این نامه حدود ۲هفته است که به پرونده محمد اضافه شده اما هنوز پاسخ نگرفته ایم.با توجه به این نامه در صورت طی روال قانونی وبررسی مجدد پرونده تبرئه محمد از این اتهام واهی محتمل می باشد.وضعیت محمد در زندان وفشارهای روحی بر او و خانواده اش بسیار زیاد است و امیدواریم سریع تر به این نامه رسیدگی شود."

متن نامه

بسمه تعالی

ریاست محترم حوزه نظارت دادگستری استان همدان

جناب آقای حشمتی

با سلام وخسته نباشید

آنچه از نظر شما می گذرد توضیحاتی پیرامون "انجمن مطالعاتی و پژوهشی موج چهارم"وماهیت و چرایی خواست تشکیل آن است(این انجمن هیچ گاه شکل نگرفت)که متاسفانه به خاطر آن دانشجو"محمد صیادی" هم اکنون در حال تحمل 2سال زندان به اتهام تشکیل غیر قانونی آن است امید که این توضیحات بتواند حقایق را روشن کند و این جوان را از تحمل 2سال حبس نا عادلانه تبرئه کند.

جناب آقای حشمتی

ما امضا کنندگان این نامه اواسط سال تحصیلی 83-84 که در دانشگاه پیام نور همدان مشغول به تحصیل بودیم بر آن شدیم که یک گروه مطالعاتی-پژوهشی تشکیل دهیم تا به دلیل اوقات فراغت فراوانی که به دلیل تحصیل در دانشگاه مذبور داشتیم توانسته باشیم فعالیت های مطالعاتی و گروهی مورد علاقه خود را انجام دهیم اما واحد فرهنگی دانشگاه مذبور به دلیل نداشتن نهاد نمایندگی مقام رهبری به این انجمن مجوز فعالیت نداد.جهت اطلاع لازم به ذکر است که تیم فوتبال این گروه با همان نام درآن سال مقام نخست دانشگاه را نیز کسب کرد که این خود در کنار داشتن اساسنامه و درخواست مجوز دلایلی مبنی بر نداشتن انگیزه تشکل غیر قانونی در میان افراد خواهان تشکیل آن است.

پس از ممانعت دانشگاه دو تن از دوستان تصمیم گرفتیم که این انجمن را در سازمان ملی جوانان به ثبت برسانیم و فعالیت های مطالعاتی خود را در سازمان مذکور ادامه دهیم.در همین مرحله بودکه محمد صیادی نیز که جوانی پر شور و علاقه مند بود با ما آشنا شد اعلام آمادگی کردکه در صورت تشکیل با این انجمن فعالیت کند چه که وی پیش از این در انجمن نجوم و ...... فعالیتهایی داشت.این انجمن اما در این مرحله در حد حرف متوقف شد چرا که هر یک از افرادی که قصد شکل دادن انرا داشتیم(که تعدادمان به انگشتان یک دست هم نمی رسید)به دلیل مشکلات شخصی از ادامه فعالیت منصرف شدیم.

آقای حشمتی

حال شما انصاف دهید این انجمنی که حتی شکل نگرفته چگونه می تواند امنیت کشوری به عظمت ایران را به هم بزند؟انجمنی که برای آن اساسنامه نوشته شده و از نهادهای دولتی برای آن درخواست مجوز شده چگونه می توان برای افراد مرتبط با ان انگیزه تشکیل گروه غیر قانونی متصور شد؟آیا این تقصیر ماست که دانشگاه پیام نور همدان ونیز سازمان ملی جوانان یک آرشیو کامل ندارندو دانشگاه هر 2سال یک بار تمام اسناد خود را نابود می کندو سازمان نیز به انجمن هایی که درخواست تشکیلشان ناقص می ماند پس از چند ماه اطلاعات مربوط به آن را نابود می کند؟آیا انصاف است که محمد صیادی به دلیل اینکه در 17سالگی قصد عضویت در یک گروه مطالعاتی را داشته به 2سال زندان محکوم شود؟

از آنجا که امکان دارد این حکم به دلیل نداشتن اطلاعات کافی آن دادگاه محترم از ماهیت خواست تشکیل انجمن موج چهارم صادر شده باشد.خواهشمندیم با توجه به موارد فوق و اینکه ما حاضر هستیم در هر دادگاهی شهادت دهیم که محمد صیادی در اقدام به شکل گیری این انجمن هیچ نقشی نداشته و عملا این انجمن نه فعالیتی داشته ونه از اساس ماهیتی ضد امنیتی.اقداماتی را جهت بخشش ایشان به عمل آورید.باشد که در این میان به این جوان و خانواده اش که وی سرپرست آنهاست ظلمی نرود.با تشکر

از طرف: سلمان زند - بهروز مایلی - صفرپاک بین - جمشید بهرامی