Wednesday, June 10, 2009

احمدی نژاد حامی محرومان نیست


حسام عبادی
این روزها در حین قدم زدن در خیابان ها و شرکت در بحث های انتخاباتی که در میادین و گذرگاه های شهر به پاست، یک نکته نظرم را به شدت به خود معطوف کرده است: "دلیل تعداد زیادی از کسانی که قصد حمایت از احمدی نژاد را در انتخابات دارند، این است که وی حامی تهیدستان است."

گفته ها و شعارهای تبلیغاتی رئیس جمهور فعلی و میمیک چهره وی درکل و مناظره های انتخاباتی اش و افشای نام چند تن از مولتی میلیاردرهای حکومتی که از خون طبقات فرودست برای خود کاخهای سعادت بنا نهاده اند و حسابهای سنگین بانکی درست کرده اند، این امر را تشدید کرده است.در نتیجه بر آن شدم تا در این مقاله توضیحی بنویسم برای دوستانی که با این دلیل میخواهند به نفع رئیس جمهور فعلی وارد عرصه انتخابات شوند.

به نظر نگارنده این اعمال احمدی نژاد را جز در بستر حرکت نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی و منازعه جناحین حکومت، نمی توان تحلیل کرد و نمیتوان آن را به امور صرفا شخصی و روانی وی و یا تبانی حکومت برای ایجاد یک شوی انتخاباتی( با تمام مزایایی که این کارناوال برای آنها دارد) فروکاست.

آنچه که مسلم میباشد این است که چون غالب مردم ایران جز طبقات کارگر و زحمتکش اند، انتخابات به عنوان پدیده ای رای محور، کاندیداها را وامیدارد که در صورت خواست پیروزی، این خیل عظیم مردمان طبقات پایین جامعه و تحت استثمار را به نفع خود وارد میدان بکنند.

در ثانی با توجه به خواست کلیت نظام جمهوری اسلامی و فارغ از جناح بندیهای درونی آن با اختلافات واقعی بین آنها، انتخابات در این نظام ایدئولوژیک و اولترا دیکتاتور و شرکت در آن همیشه از سوی هیات حاکمه این دستگاه به عنوان تبلور مردمی بودن و دمکراتیک بودن و مشروع بودنش قلمداد شده و از آن به عنوان وزنه ای در معادلات داخلی و خارجی سود میجوید. انتخاباتی که( اگر بتوان آن را تحت این نام ارزیابی کرد) از کوچکترین المانهای دموکراتیک بودن برخوردار نبوده و کاندیداهای شرکت کننده در ان و دار و دسته شان بدون هیچ اغراقی هر کدامشان از عوامل اصلی ایجاد وضعیت غیر انسانی موجود برای اقشار زحمتکش ایران هستند. آنان با سیاستها و اعمالشان باعث تثبیت یک نظام سرمایه داری بر پایه کارمزدی- سرمایه و استثمار طبقاتی در ایران بعد از انقلاب ۵۷ شدند، انقلابی که خواست قاطبه مردم شرکت کننده در ان ایجاد یک فضای زیست بهتر و تامین حداقل نیازهایشان چون خوراک و نوشاک و پوشاک و مسکن و بهداشت و آموزش و بهداشت رایگان و اشتغال و وجود فضای آزاد دموکراتیک برای تنفس سیاسی و حق ایجاد تشکلهای مستقل و برگزاری تجمعات و اعتصابات و آزادی مطلق بیان و احزاب و مطبوعات و ...بود و هیچ کدام از اینها با عملکرد همین آقایان و امثالشان برآورده نشد و اینها توانستند با سرکوب و ارعاب و ایجاد یک دستگاه عریض و طویل ایدئولوژی پرداز، صفوف انقلابی به جلو آمده توده مردم را به عقب برانند.

البته با گذشت ۳۰ سال از انقلاب ۵۷ و تکامل نظام سرمایه داری جمهوری اسلامی در ارتباط با تقسیم کار جهانی و تسلط یافتن دیدگاههای نئولیبرالی برمنش اقتصادی جمهوری اسلامی، جناح بندیهای درون حکومت نیز همپای این روند، تکامل یافته که این روزها ما در فضای انتخاباتی ریاست جمهوری آن را میبینیم.

پروسه تکامل جمهوری اسلامی اکنون به سمت سازش با جامعه جهانی و در راس آن آمریکا است و همین امر نیز باعث التهاب بیش از حد این دوره شده است، چرا که به احتمال قوی برنده ی این انتخابات، کسی است که برپای میز مذاکره با آمریکا خواهد نشست و پیش برنده این مذاکره و سازش هر طیفی که باشد، قدرت اول اقتصادی- سیاسی ۲۰-۱۰ سال آتی ایران خواهد بود و منافع سرشاری را به سوی خود روانه خواهد کرد. اولویت آمریکا برای مذاکره، به عنوان کشوری امپریالیستی که سیاستهایش بر پایه منطق سودآوری تنظیم شده است، نه مدافع دموکراسی و حقوق بشر بودن طرف دیگر میز، بلکه دست بالای اقتصادی- سیاسی داشتن آن در ایران است. اقدامات احمدی نژاد در این ۴ ساله و وارد کردن ضربه اقتصادی- سیاسی به کمپین رقبای خود را در این مدت (که سمبول ان مناظره اش با موسوی بود) را باید در این بستر تحلیل کرد.

اکنون مرز بین اصلاح طلبی و اصولگرایی به هم ریخته و این سرخط ها، نه یک حرکت جنبشی برآمده از پایین، بلکه خطوط صادر شده از قسمت های فوقانی حاکمیت ایرانند. در این گیر و دار هر کدام از اینها سعی در نشان دادن خود به مثابه الگویی مردمی و با پشتوانه مردمی اند که نوک پیکان طیف احمدی نژاد، طبقات پایین دست را نشانه رفته است که در عین اینکه پیش برنده منافع خود هستند، این ضربه های به رقیب خود را می خواهند نوعی مستضعف گرایی و حامی تهیدست بودن جا بزنند، تا هم در انتخابات پیروز شوند و مسیر گفته شده در قبل را به سود خود طی کنند و هم در کل حمایتی مردمی را برای خود ایجاد کنند.

تا اینجا دلیل افشا گریها و مخالفتهای جناح احمدی نژاد بر ما معلوم گشت. حال میرویم سراغ اجرای اصل ۴۴ و توزیع سهام عدالت و.... از سوی این جناح.

با شکست خوردن ایده های جنبشی خرده بورژوایی اسلام سیاسی در ایران( که توانسته بود در انقلاب ۵۷ با سرکوب طیقه کارگر و نیروهای مترقی بر مسند قدرت تکیه دهد) و تفوق یافتن ایده های نئولیبرالی بر دیدگاههای سردمداران این نظام در عرصه های اقتصادی، موجی از خصوصی سازی به خصوص پس از سال ۶۷ ایران را در برگرفت که هنوز هم که هنوز است سرلوحه دیکته شده از سوی نهادهای بین المللی چون بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، سرمشق و فراراه تصمیم گیرندگان این نظام است و صدور حکم رهبری در خصوص اصل ۴۴ نقطه عطفی بود در این روند. چرا که تصمیم گرفته شد بر سیاست زیگزاگی حاکم براجرای این سیاستهای خصوصی سازی تا آن موقع خط کشیده شده و سیاست مستقیم به جای آن اتخاذ گردد. در متن این تصمیمات است که ما میبینیم که به موازات صدور این تصمیمات از سوی حکومت، یک موج شدید گفتمان پوپولیستی عدالت محوری و مستضعف گرایی، دقیقا برای آنکه پوششی بر آنچه قرار است اتفاق بیافتد و دارد اتفاق میافتد، از سوی والیان قدرت و رئیس جمهور، ایجاد و توسط خود و عواملشان در نهادهای گوناگون تبلیغ میشود. این موج ایدئولوژیک و کاملا فریبکارانه برای مقابله با اثرات مخربی چون تورم و گرانی و بیکاری بود که سیاستهای خصوصی سازی و آزادسازی قیمتها و برداشتن یارانه ها در معیشت مردم ایجاد میکردند و ازآنجا که در این مواقع طبقات پایین دست و زحمتکش جامعه بیش از سایر طبقات متحمل رنج و سختی شده و بار اصلی در این روند بر دوش لنها سنگینی میکند، ما میبینیم که گویی احمدی نژاد با آگاه بودن از این امر، خود، آگاهانه این اقشار میلیونی را مخاطب دروغ پردازیها و لاف زنیهای وقیحانه قرار میدهد تا این طبقات در پی دفاع و بازپس گیری حقوق انسانی خود برنیایند. در این زمینه است که سیاستهایی چون مسافرتهای استانی و دیدارهای رودررو و طرح سهام عدالت و .... معنای واقعی خود را میابند.

انچه مسلم است، باید هوشیاری ما طبقات ستمدیده و تحت استثمار باشد تا با سازماندهی جنبشهای رادیکال خود چون کارگری و دانشجویی و زنان و معلمان و ....و توانمند کردن خطوط مستقل خود، بتوانیم آینده و فضای زیستی بهتر و انسانی تری را ایجاد کنیم.

زنده باد جنبشهای اجتماعی رادیکال

محسن ثقفی و علیرضا ثقفی از بازداشت شدگان روز جهانی کارگر آزاد شدند

بنابر گزارشات دریافتی آقایان محسن ثقفی و علیرضا ثقفی از بازداشت شدگان روز جهانی کارگر ساعتی پیش با قید وثیقه از اندرزگاه ۷ زندان اوین آزاد شدند.این دو فعال کارگری پس از تحمل حدود ۴۰ روز سلولهای انفرادی بند ۲۴۰ و اندرزگاه ۷ زندان اوین با قرار وثیقه ۵۰ میلیونی و تودیع آن تا زمان برگزاری دادگاه از زندان آزاد شدند.

لازم به ذکر است کماکان حدود ۳۰ تن از بازداشت شدگان همچنان در بندهای ۲۰۹، ۲۴۰ و بندهای عمومی زندان اوین نگهداری می شوند.

Saturday, June 6, 2009

درخواست شورای دفاع از حق تحصیل از صدا و سیما، جهت پاسخگویی به اظهارات احمدی نژاد

جناب آقای ضرغامی

ریاست محترم سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران

با سلام و احترام

همان گونه که مستحضرید در برنامۀ مناظرۀ تلویزیونی نامزدهای محترم انتخابات ریاست جمهوری در تاریخ 13/3/88 آقای احمدی نژاد، وجود دانشجویان ستاره دار و محروم از تحصیل را در دولت خود انکار کرده اند، در حالی که بنا بر اسناد قابل ارایه طی 3 سال اخیر حداقل 56 دانشجو از ادامۀ تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد محروم شده اند. «شورای دفاع از حق تحصیل» که متشکل از همین محرومان از حق تحصیل می باشد، این ادعای آقای احمدی نژاد را در راستای فرار ایشان از پاسخ گویی نسبت به عملکرد دولت خود در عرصۀ دانشگاه و آموزش عالی قلمداد کرده و این نحوۀ برخورد را زمینه ساز ادامۀ این روند غیرقابل دفاع در صورت تجدید ریاست جمهوری ایشان می داند. شورای دفاع از حق تحصیل ضمن اعلام نگرانی عمیق خود، درخواست می نماید تا پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری، جهت تنویر افکار عمومی و پاسخ دهی مناسب به ادعای کذب جناب آقای احمدی نژاد، فرصت برابر حضور در رسانۀ ملی را برای نمایندۀ این شورا فراهم آورند.

شورای دفاع از حق تحصیل

شنبه 16/3/88

Friday, June 5, 2009

نامه‌ی سرگشاده‌ اکبر اعلمی به خامنه‌ای:۱۲ نفری که منصوب شما هستند برای ۷۰ ميليون تصميم مي‌گيرند

صدای آلمان :اکبر اعلمي، نماينده‌ی سابق تبريز در مجلس در نامه‌ی سرگشاده‌ای به آيت‌الله خامنه‌اي، نسبت به عدم تاييد نامزدی خود از سوی شورای نگهبان بشدت اعتراض کرده است. اعلمی شورای نگهبان را متهم کرده که ,تنها سوگلي‌های قدرت, را تاييد مي‌کند.

عنوان نامه‌ی اعلمی ,نامه‌ سرگشاده يک بنده‌ خدا، به بنده‌ ديگر خدا، مقام محترم رهبری, است و نوشته است ,بدين سبب در مطلع نامه‌ام شما و خود را بنده‌ خدا خطاب کردم تا در نگارش اين نامه مشفقانه دچار لکنت زبان و لغزش قلم نگردم,.

اکبر اعلمي، دارای تحصيلات دانشگاهی در رشته‌های اقتصاد و حقوق است. وی از اعضای تحريريه‌ی روزنامه‌ی "سلام" و سپس در دوره‌های ششم و هفتم مجلس، نماينده‌ی تبريز بود. در انتخابات مجلس هشتم نامزدی او برای نمايندگی تاييد نشد و امسال نيز شورای نگهبان صلاحيت وی برای نامزدی رياست جمهوری را رد کرد.

اعلمی در نامه‌ی خود نوشته است ,قصد من از نگارش اين نامه نه استيضاح، که تلاش هرچند کم‌ثمر برای استيفای حقوق مخدوش شده يک ملت و نجات جمهوريت و ارزش‌های آن است,.

انقلاب برای "آزادی و جمهوريت" بود

اعلمی خطاب به آيت‌الله خامنه‌ای نوشته است: ,مقام محترم رهبری واقفند، آنچه مبدأ انقلاب ما گرديد، معطوف به آزادی و جمهوريت بود تا مردم ايران در پرتو آن آگاهانه زندگی خود را رنگ و جلای اسلامی داده و از اين طريق کرامت انسانی خود را بازيابند نه آنکه بنام اسلام، آزادی و جمهوريت و کرامت خويش را به پای قرائت خاصی از دين قربانی کنند.,

اعلمی سپس به اصول ۹ و ۵۶ قانون اساسی جمهوری اسلامی اشاره مي‌کند که مطابق مفاد آن‌ها ,هيچکس مطلقا نمي‌تواند آزادي‌های مشروع و مصرّح در قانون اساسی و حق حاکميت ملت بر سرنوشت خود را از انسان سلب کرده و يا در خدمت منافع فرد يا گروهی خاص قرار دهد.,

به گفته‌ی نماينده‌ی سابق تبريز، ,عملی شدن اصول مذکور و تحقق جمهوريت و بويژه مفاد آمرانه و راهبردی دو اصل ۶ و ۵۶ قانون مزبور، در گرو تن دادن به لوازم و مقدمات جمهوريت و ارزش‌های پذيرفته شده دموکراسی در قانون اساسی است,.

اعلمی سپس در نامه‌ی خود سخنان آيت‌الله خمينی در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ را آورده که به اعتقاد وی ,بيانگر احترام به اوج آزادی اراده‌ی يک ملت در تعيين سرنوشت خود و تغييرات دلخواهش مي‌باشد,.

آيت‌الله خمينی در نخستين روز ورود به کشور در بهشت زهرا گفت: ,... فرض مي‌کنيم که اين سلطنت پهلوي، اول که تاسيس شد به اختيار مردم بود...، چه حقی داشتند ملت در آن زمان، سرنوشت ما را در اين زمان معين کنند...، مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاصی که در صد سال پيش از اين، هشتاد سال پيش از اين بودند، مي‌توانند سرنوشت يک ملتی را که بعدها وجود پيدا کنند، آنها تعيين بکنند؟... اين ملتی که سرنوشت خودش با خودش بايد باشد، در اين زمان مي‌گويد که ما نمي‌خواهيم اين سلطان را...,

۱۲ نفر برای ۷۰ ميليون تصميم مي‌گيرند

اعلمی در نامه‌ی خود مي‌افزايد: ,بدون شک تغيير وضع موجود با هدف دستيابی به وضعيت مطلوب و دلخواه مردم، در بدو امر مستلزم اين است که در يک انتخابات و يا همه‌پرسی امکان مستولی شدن اراده جمعی ملت ايران بر اراده قدرت قاهره و فائقه‌ای که بر کشور حکومت مي‌کند مهيا شود و ملت ايران عملا بتوانند تغييرات و اصلاحات دلخواه خود را کم و بيش به منصه ظهور برسانند، اين وضعيت زمانی رخ خواهد داد که مردم بجای ناگزير شدن به انتخاب کاملا محدود و معطوف به سوگلي‌های حکومتی و عناصر دستچين شده موجود در سبد کوچک حاکميت، آزادانه قادر به استفاده از حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن در يک انتخابات کاملا آزاد و مدنی... باشند.,

اکبر اعلمی سپس مي‌نويسد، ,مسئوليت اداره کشور و اعمال حق حاکميت مردم بر سرنوشتشان, از طريق قوای مجريه و مقننه و خبرگان رهبری امکان‌پذير است که بايد ,منتخب مردم, باشد. ليکن به گفته‌ی اعلمي، انتخاب و گزينش اعضای اين سه قوه و نهاد، به اراده و خواست يک شورای ۱۲ عضوی (شورای نگهبان) صورت مي‌گيرد که بطور مستقيم و غيرمستقيم منصوب آيت‌الله خامنه‌ای هستند.

اعلمی از آقای خامنه‌ای مي‌پرسد: ,غالب شدن تصميم اين اقليت بر اراده و تصميم هفتاد ميليون نفر ملت ايران چه نسبتی با آزادي، جمهوريت، حق حاکميت مردم بر سرنوشت خود و اداره‌ی کشور به اتکای آرای عمومی به شرح مذکور در اصول بيان شده دارد!؟,

نماينده‌ی سابق مردم تبريز در ادامه‌ی نامه‌ی خود به آيت‌الله خامنه‌ای نوشته است: ,شورای نگهبان منصوب شما به کمک ابزار ضد جمهوريت نظارت استصوابي، حتی افرادی را هم که از ۳۰ سال تجربه و سابقه‌ی درخشان برخوردارند و واجد شرايط و صلاحيت‌های مذکور در قانون خود تصويب کرده هستند، از امکان کانديداتوری برای سمت‌های انتخابی محروم مي‌کند!... به همين دليل انتخابات رياست جمهوری در ايران نه تنها در حد استانداردهای بين‌المللی نيست بلکه حتی با استانداردهای انتخاباتی کشورهايي‌ نظير پاکستان، زيمباوه و افغانستان هم قابل مقايسه نمي‌باشد!,

بايد به حال اين ملت گريست

اعلمی نوشته است: ,اگر واقعا سرنوشت محتوم ملت ايران اين است که همواره آزموده‌ها را بيازمايند و از ميان يک ملت بزرگ ۷۰ ميليون نفري، تنها سوگلي‌های دائمی قدرت که کارنامه درخشانی هم از خود برجای نگذاشته‌اند، استحقاق نامزدی رياست جمهوری را دارا شوند بايد به حال اين ملت گريست!,

در ادامه‌ی نامه‌ی اعلمی آمده است: ,جناب آقای خامنه‌ای!... فيلتری که شورای نگهبان منصوب شما ايجاد کرده است، چنان تنگ است که حتی جانبازانی مانند دکتر رضا جلالی با ۷۰ ماه حضور در جبهه و جانبازی بالای ۷۰ درصد هم تنها بدليل زبان سرخشان قادر به ورود به خانه‌ی ملت نمي‌شوند و چنان گشاد است که حتی بعضی از افراد زن‌باره و کسانی که آشکارا متصل به مافيای ثروت و قدرت نامشروع‌اند براحتی از آن عبور مي‌کنند!,

اکبر اعلمی در پايان نامه‌ی خود از علت رد صلاحيت خود پرسيده و نوشته است: ,مايلم بدانم که بجز ويژگي‌هايی نظير انقياد و اطاعت محض در برابر حضرتعالی و اتصال به دو منبع ثروت و قدرت، کانديداهای تائيد صلاحيت شده اين دوره و دوره‌های پيشين چه برتری و امتيازی نسبت به داوطلبانی نظير بنده داشته‌اند که آنها از سوی شورای نگهبان منصوب شما واجد شرايط تشخيص داده مي‌شوند اما برخلاف قانون به ديگران حتی رد صلاحيت و دلايل آن هم ابلاغ نمي‌شود!؟,

,شايد تنها جرم امثال بنده اين است که در دوران خدمت و خصوصا هشت سال نمايندگی مردم در مجلس شورای اسلامي، بجای سرسپردگی در برابر ارکان قدرت، تنها سخنگوی مردم بوده‌ايم و سخنان فروخورده آنان را بر زبان جاری ساخته‌ايم و فقط برای آنان گريبان چاک داده‌ايم و اگر اين است، يقين بدانيد تا زنده‌ام هرگز خفت سرفرود آوردن در برابر قدرت‌های زياده‌خواه را بجان نخواهم خريد!,

تندترين انتقاد از آيت‌الله خامنه‌ای

نامه‌ی اکبر اعلمی يکی از تندترين انتقادها از آيت‌الله خامنه‌ای از هنگام حضور وی در عالي‌ترين جايگاه قدرت در جمهوری اسلامی از جانب يکی از همکاران نظام است.

نهادهای انتخابی در ايران اختيارات ناچيزی دارند و افرادی هم که امکان حضور در اين نهادها مي‌يابند دستچين‌شده و مورد اعتماد کانون اصلی قدرت‌اند. با توجه به همين واقعيت است که اکبر اعلمی در نامه‌ی خود نوشته است: ,اين پرسش برای امثال حقير مطرح مي‌شود که اين روند چه نسبتی با جمهوريت و آزادی و اصول مورد اشاره قانون اساسی دارد و اساسا چه تفاوتی ميان اين شيوه از اداره کشور با حکومت‌هايی است که به صورت ملوک الطوايفی و يا اليگارشی اداره مي‌شوند.,

نويسنده: مصطفی ملکان

تحريريه: کيواندخت قهاری

دولت‏آبادی، سروش و وقت نکبتی مصائب


نوشته شده توسط هژیر پلاسچی

محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است. اهالی ادبیات ایران ممکن است با هم سر دولت‏آبادی دعوا داشته باشند اما حتمن یکی از رمان‏های «کلیدر»، «روزگار سپری شده‏ی مردم سالخورده» یا «جای خالی سلوچ» را به عنوان منتخبی از ده رمان برتر تاریخ ادبیات ایران به رسمیت می‏شناسند.

محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است. تعداد زیادی رمان، نوول و داستان کوتاه نوشته است و من یکی معتقدم در خیلی از آنها قلم‏اش حرف ندارد. در کتاب «رد گفت و گزار سپنج» مجموعه مقاله‏هایش را منتشر کرده که در میان آنها برخی را باید بارها و بارها خواند. یک گفت و گوی دراز آهنگ با او هم منتشر شده است که پهلو به عالی می‏زند.


محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است. در چند فیلم بازی کرده است که معروف‏ترینشان «گاو» یکی از سه فیلمی است که تاریخ سینمای ایران را تکان داد. چند فیلم‏نامه نوشته است. چند نمایش‏نامه نوشته است. در تئاتر بازی کرده است و هم‏بازی و هم‏بند سعید سلطانپور بوده است. از میان نوشته‏هایش آوسنه‏های بابا سبحان را مسعود کیمیایی در خاک فیلم کرده است. همین کیمیایی در «گوزن‏ها» هم گوشه‏ی چشمی به «تنگنا» داشته است. و این گوزن‏ها به طرز حیرت‏آوری با سینما رکس آبادان و جنبش چریکی پیوند خورده است.


محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است. در ابتدای انقلاب دبیر سندیکای هنرمندان تئاتر بوده است. عضو شورای نویسنده‏گان و هنرمندان ایران بوده است. در دوره‏ی سوم کانون نویسنده‏گان ایران فعال بوده و عضو هیات برگزاری مجمع عمومی و نیز عضو نهمین و دهمین هیات دبیران کانون بوده است.


محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است و وقتی در مورد خودش و شاملو می‏گوید: «ما از نسل دایناسورهاییم» یعنی هم بزرگیم و هم داریم منقرض می‏شویم، آدم باورش می‏شود. درست به همین اعتبار، آدمی که مدعی خیلی چیزها باشد و پوپر و لوتر ایرانی باشد و دائم حافظ و مولوی قرقره کند، بدون هیچ پرده‏پوشی اخلاقی گه می‏خورد که دولت‏آبادی را نشناسد و بنویسد: «به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولت‏آباد کیست» و بعد از دوستانش که لابد بعد از سال‏ها از راهروهای اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات و سانسورخانه‏های اسلامی بیرون آمده‏اند تا در حلقه‏ی «کیان»، کیان نظام را حفظ کنند، بپرسد و بفهمد که «خبر آوردند خفته‏ای است در غاری نزدیک دولت‏آباد که پس از ۳۰ سال ناگهان بی‏خواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با "سخافت و شناعت" از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را "شیخ انقلاب فرهنگی" خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است».


عبدالکریم سروش هم آدم شناخته شده‏یی است. اول انقلابی‏ها خوب او را به یاد می‏آورند که حنجره‏اش را برای انقلاب فرهنگی و ایدئولوژی انقلاب که حالا اسلامی شده بود، می‏دراند. اول انقلابی‏ها به خصوص آن دانشجویان و استادانی که اخراج شدند و سر از اوین در نیاوردند یا درآوردند و بر حسب اتفاق در خاوران‏ها پنهانشان نکردند، او را خوب می‏شناسند.


عبدالکریم سروش آدم شناخته شده‏یی است و هرچه هم که فلسفیده باشد فرقی نمی‏کند. یک عده آدم بیکار هنوز در این جهان پیدا می‏شوند که نگذارند جلادها و تصفیه‏چی‏ها خودشان را «پانزدهمین فیلسوف تاثیرگذار جهان» جا بزنند. هر چقدر هم که بگوید: «اگر تصفیه کار خلافی بوده که در شورا انجام شده است، همه بودند»، باز یک عده پیدا می‏شوند که او را چون شناخته شده است بشناسند و بگویند آن «همه‏ی» دیگر را هم فراموش نمی‏کنیم، خودت را بین جمعیت گم نکن!


پس به اعتبار همه‏ی این خط‏هایی که در بالا به قول قدما «نوشته آمد»، جنس شناخته شده‏گی محمود دولت‏آبادی و شناخته شده‏گی عبدالکریم سروش با هم فرق می‏کند و درست اینجاست که باید به محمود دولت‏آبادی برگشت. اگر یقه‏ی کسی گرفتنی باشد این محمود دولت‏آبادی است.
لطفن متعهد نباشید استاد!


روزگاری هنرمندان و نویسنده‏گان متعهد یقه‏ی هرچه هنرمند و نویسنده‏ی غیر متعهد بود را می‏گرفتند و به زور می‏خواستند تعهد را به طرف حقنه کنند. انقلاب که اسلامی شد، تازه بر تخت‏نشسته‏گان دمار از روزگار متعهدهای «ضدانقلاب» و غیرمتعهدهای «فاسد و غرب‏زده» با هم درآوردند. بعد بین متعهدها و غیرمتعهدها آتش‏بس اعلام شد. یک بازار مکاره‏یی هم ساختند که هر از چندی یک بار کسی برود آرمانش را یا هنرش را بفروشد و قدر ببیند و بر صدر بنشیند.


این آتش‏بس ادامه پیدا کرد. نه که بحث وظیفه‏ی اجتماعی هنر و ادبیات تمام شده باشد اما همه فهمیدیم که به زور نمی‏شود کسی را متعهد کرد و هر اثر غیرمتعهدی را هم نباید روانه‏ی چاله‏ی مستراح کرد. حتا کم کم فهمیدیم میان آثار متعهد هم خیلی‏ها هستند که باید انداختشان دور. حالا اگر کسی هم پیدا شود و بخواهد یقه‏ی غیرمتعهدها را بگیرد دیگر کسی برایش تره هم خورد نمی‏کند.


محمود دولت‏آبادی در این میان از آنهایی است که اصرار دارد متعهد باقی بماند و چه چیزی خجسته‏تر از این در زمانه‏ی بی همه چیز بی مبالاتی. شکی نیست که دولت‏آبادی متعهد است. شکی نیست که وجدان دولت‏آبادی از در خانه ماندن معذب می‏شود. شکی نیست که دولت‏آبادی حرف دایناسور هم‏نسلش، بامداد شاعر را قبول دارد که می‏گفت: «رسالت تاریخی روشنفکران پناه امن جستن را تجویز نمی‏کند». با این وجود مشکل از همین نقطه آغاز می‏شود. از تعهد محمود دولت‏آبادی در روزگار انقراض متعهدها.


وقتی «می‏شود» متعهد باش
محمود دولت‏آبادی متعهد است. او در هشت سال دولت خاتمی تا جایی که می‏توانست از خاتمی و طرفدارانش دفاع کرد، در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و شوراها و حتا کنفرانس برلین. مانند خیلی از ما که این کار را می‏کردیم و هنوز هم می‏توانیم از کارهایی که آن زمان کردیم دفاع کنیم. بعضی وقت‏ها هم زیادی دفاع کرد مانند نامه‏ی سرگشاده‏یی که برای خاتمی نوشت و همین کنفرانس برلین. بعد از محمد معین حمایت کرد. بعد که نشد از ترس «فاشیسم» از علی‏اکبر هاشمی رفسنجانی حمایت کرد. حالا هم دارد از میر حسین موسوی حمایت می‏کند.


محمود دولت‏آبادی تنها نیست. صفحه‏های روزنامه‏های موسمیِ این روزها پُرند از هنرمندان و نویسنده‏گانی که مانند محمود دولت‏آبادی نتوانسته‏اند در برابر وجدان معذب‏شان سکوت کنند و این روزها دارند تند و تند از میر حسین موسوی و مهدی کروبی حمایت می‏کنند. آنها هنرمندان و نویسنده‏گانی‏اند که هر چند سال یک بار برای حضور در نمایش انتخابات به میدان می‏آیند تا هم متعهد باشند و هم متعهد نباشند.


هنوز آنقدر خارج‏نشین نشده‏ام که گمان کنم هر کسی رای بدهد یا برای یکی از گزینه‏های انتخاباتی حکومت تبلیغ کند، خائن است یا گمان کنم که هر کسی در ایران نفس می‏کشد و اثرش، مثله شده و پاره پاره، از زیر ساتور ارشاد اسلامی رد می‏شود، حتمن باید به جایی وابسته باشد. اما یک پرسش جانم را آزار می‏دهد. بسیاری از هنرمندان و نویسنده‏گانی که این روزها به میدان آمده‏اند به اینترنت دسترسی دارند. بسیاری از آنها سایت و وبلاگ و فیس بوک و اورکات دارند. لااقل می‏توان فکر کرد وقت‏شان را در اتاق‏های چت و سایت‏های پورنو نمی‏گذرانند (آنگونه که اکثریت کاربران اینترنت در ایران در چنین فضاهایی جولان می‏دهند) یا حداقل همه‏ی وقت‏شان را در چنین فضاهایی نمی‏گذرانند. پس لابد باید خبر داشته باشند که در ایران حوادث دیگری هم غیر از انتخابات رخ می‏دهد.


احتمالن خبر دارند که کارگرانی اعتصاب می‏کنند و بازداشت می‏شوند و تشکل‏هایی کارگری وجود دارند. احتمالن خبر دارند که کمپین یک میلیون امضایی وجود دارد که اعضایش به شکلی مداوم بازداشت می‏شوند اما هنوز به مبارزه‏اش ادامه می‏دهد. احتمالن خبر دارند که ده‏ها دانشجو در ماه‏های اخیر به زندان رفته‏اند و احتمالن خبر دارند که دانشگاه هرگز سکوت پادگانی را نپذیرفته است. احتمالن از مبارزات معلمان و اقوام غیر فارس خبر دارند. آیا در جای دیگری غیر از ستادهای انتخاباتی نمی‏توان و نباید متعهد بود؟


ماجرا همه این است. ستادهای انتخاباتی همان محلی است که هم می‏توان متعهد بود و هم نبود. می‏توان خواهان تغییر همه چیز شد اما تنها تا آنجایی که به واقع هیچ چیز تغییر نکند. تا آنجایی که راحت «آرامسایشگاه» در هم نریزد. می‏توان تا آنجایی از پناه امن بیرون آمد که می‏گذارند و می‏شود. تا آنجایی که گزندی در کار نیست.


روایت تلخی ولی در کار است. لیلا حاتمی، یکی از ستایش‏برانگیزترین هنرپیشه‏های چند سال اخیر سینما برای آمدن خاتمی گریه می‏کند. محمود دولت‏آبادی، بزرگترین رمان‏نویس زنده‏ی نسل قبل در مراسم میر حسین موسوی سخنرانی می‏کند. بابک احمدی که کتاب عظیمی هم در نقد مارکس دارد، زیر سایه‏ی کروبی می‏نشیند. و همه‏ی ما و آنها فراموش می‏کنیم تنها چهار سال پیش همین هنرمندان و نویسنده‏گان و حتا بیشتر از اینان به صحنه آمدند تا هاشمی رفسنجانی را بر تخت بنشانند و محمود احمدی‏نژاد از صندوق برآمد.


بازی در حال تکرار است. کار به دستان حکومتی آزموده‏اند چگونه مردم را وارد نمایش کنند. صدا و سیما برای موسوی محدود می‏شود. شایعه پشت شایعه تا مردم باور کنند که موسوی آمده تا «پرده و پر بگشاید». شایعه می‏آید که مقام رهبری دلش با احمدی‏نژاد است و هیچ کس از خودش نمی‏پرسد اگر آن خبری که آمد و روایت کرد موسوی پس از گرفتن تضمین‏هایی از خامنه‏یی به میدان آمده است، درست بود، چرا این مقام معظم رهبری از همان اول این تضمین‏ها را داد؟ چرا کاری نکرد که موسوی اصلن نیاید که حالا مجبور شود به ایما و اشاره برساند که دلش با کیست؟ و هیچ‏کس به یاد نمی‏آورد همان‏هایی که سال‏هاست در شرق و هم‏میهن و شهروند امروز در مضرات حضور سیاسی هنرمندان و نویسنده‏گان می‏نویسند این روزها دم به دم دنبال امضا و گفت و گو و یادداشت حمایتی می‏گردند.


این صحنه‏ی نمایش است. یک تئاتر زنده‏ی واقعی که نویسنده‏گان و هنرمندان را برای آرایش آن نیاز دارند. اما تنها برای آرایش آن چرا که مردم را با چیز دیگری وارد نمایش کرده‏اند. مردم را با زندگی واقعی می‏توان به صحنه کشید. زندگی واقعی یعنی درست آنجایی که هنرمندان و نویسنده‏گان سال‏هاست در آن غایبند. آنها تنها فریفته‏ی سیمای خود شده‏اند، هرچند همین چهار سال پیش این لعاب دروغین فرو ریخته باشد. اینجاست که به تلخی باید نوشت: آنها تنها مترسکند. مترسک‏هایی که حتا کلاغ‏های جالیز هم جدی‏شان نمی‏گیرند.


تجمع دانشجویان محروم از تحصیل در برابر وزارت علوم

در پی اظهارنظر، رئیس جمهوری ایران مبنی بر عدم وجود دانشجوی ستاره دار در دولت وی و کتمان حقیقت وجود " دانشجویان محروم از تحصیل"، جمعی از دانشجویان محروم از تحصیل که در سال های گذشته، تحت عناوین مختلف از ادامه تحصیل بازمانده اند، تصمیم دارند، تا راس ساعت 10 صبح فردا، با تجمع در برابر وزارت علوم، ضمن اعتراض نسبت به سخنان رئیس جمهور، واقعیت وجود داشتنشان را اثبات نمایند

قرار است این دانشجویان با حضوری آرام در برابر وزارت علوم، توجه سایر نامزدهای ریاست جمهوری را نیز نسبت به وضعیتشان جلب نمایند

این دانشجویان، شامل دانشجویان ستاره دار، دانشجویان تعلیقی، و دانشجویانی هستند که به سبب قرار داشتن در اقلیت های مذهبی از ادامه تحصیل محروم شده اند

در میان هیاهوی انتخابات در ایران، ما همچنان از حق تحصیل محرومیم

مکان

تهران -شهرک قدس ( شهرک غرب ) - میدان صنعت – بلوار انقلاب(خوردين) خیابان هرمزان – نبش خیابان پیروزان جنوبی

زمان: ساعت 10 صبح

Thursday, June 4, 2009

نامه سرگشاده پدر محمد پورعبدالله به آیت الله شاهرودی

پدر محمد پورعبدالله، که فرزندش هم اکنون بیش از ۱۰۰ روز است در زندان به سر می برد، در نامه ای سرگشاده به آیت الله شاهرودی، خواهان رعایت حقوق قانونی فرزندش شده است

متن این نامه به شرح زیر است:

حضرت آیت الله شاهرودی

ریاست محترم قوه قضائیه

با سلام

احتراما به استحضار می رساند، پیرو دو نامه که پیش از این برای شما ایمیل کردم، هیچ گونه پاسخی دریافت ننمودم و حتی به دفتر حضرت عالی مراجعه کردم ولی اعلام نمودند مادامی که حکمی صادر نشود هیچ ملاقاتی را نمی پذیرید.

از آن تاریخ حدود سه ماه می گذرد. به هر دری که زدم فرجی حاصل نشد. همسرم که یک بازنشسته فرهنگی است سرگردان پشت درهای بسته مانده و پسرم همچنان در زندان است. به طوری که حدود ۴۰ روز از مدت بازداشت وی در سلول انفرادی و بقیه در زندان قزل حصار گذشته است. بی شک لازم به اشاره نیست که نگهداری متهم در سلول انفرادی بر طبق ابتدایی ترین موازین حقوق بشری، از اصلی ترین مصادیق شکنجه است.

اخیرا در جراید داخلی مطلبی از شما درج شده " زندان جای انتقام جویی، شکنجه گیری و اعتراف گیری نیست." (روزنامه اعتماد شماره ۱۹۶۲) پس چگونه فرزندم را که یک دانشجو است، ۴۰ روز در سلول انفرادی نگه می دارند؟ اطمینان دارم اطلاع دارید که در انفرادی چگونه از افراد پذیرایی می کنند و اعتراف می گیرند!

در دیگر سخنرانی فرمودید:" اگر فردی زندانی می گردد خانواده او شدیدا تحت فشار روحی است و باید رعایت حال خانواده ها بشود."

پس چگونه است که با گذشت بیش از یک ماه از اتمام بازجویی فرزندم، به خاطر اینکه زیر برگ اتهامات را امضا نکرده، قرار بازداشت موقت او را تمدیده کرده و وی را به زندان قزلحصار می برند و شعبه دو بازپرسی با توجه به آخرین دفاع به عمل آمده و دستور آقای ماندگاری معاون دادستان، از قبول وثیقه خودداری نموده و پرونده را به دادگاه ارسال می نماید. این اقدام صرفا جهت طولانی کردن بازداشت موقت و شکنجه روحی متهم و خانواده اوست.

با توجه به مراتب فوق و گذشت بیش از ۱۰۰ روز از بازداشت وی، عدم قبول وثیقه و نگهداری یک دانشجو در زندان مواد مخدر، آیا انتقام جویی و شکنجه نیست؟

آیا اینگونه رفتار غیرقانونی با بیانات حضرتعالی و سیاست قوه قضائیه تناقضی ندارد؟

از شما خواهشمندم دستور فرمایید با بررسی پرونده فرزندم ترتیبی اتخاذ شود تا نسبت به آزادی او اقدام گردد.

لطف الله پورعبدالله- پدر دانشجوی زندانی محمد پورعبدالله

۹/۳/۱۳۸۸

درگیری انتخاباتی در خیابان

خبرنامه آزادی برابری: خیابان ولیعصر تهران دیشب صحنه‌ی درگیری تبلیغاتی گروه‌های حامی احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی بود.

پس از پایان مناظره‌ی تلویزیونی جنجالی بین محمود احمدی‌نژاد و میرحسین موسوی، طرفداران این دو گروه از خانه‌هایشان و ستادهای انتخاباتی این دو به خیابان ریختند.

به گزارش آزادی برابری، خیابان ولی‌عصر از میدان تا حوالی پل پارک‌وی شاهد تجمع طرفداران این دو گروه و در بعضی موارد درگیری بین دو گروه بود. طرفداران احمدی‌نژاد با شعارهایی از قبیل «آزادی اندیشه با شال سبز نمی‌شه»، «هاشمی هاشمی، فکر نکنی ما زنیم، تو دهنت می‌زنیم!!!»، «سبز شده رنگ ریا، مهدی بیا! مهدی بیا!»، «رئیس‌جمهور چیز نمی‌خوایم نمی‌خوایم» و ... رو در روی طرفداران موسوی با شال‌های سبز و شعارهای «عامل تبعیض و فساد، محمود احمدی‌نژاد» ،«دکتر فوق دیپلم نمی‌خوایم نمی‌خوایم» و «مرگ بر دیکتاتور» ایستاده بودند.

مناظره‌ی احمدی‌نژاد و موسوی دیشب در صداوسیما درحالی پخش می‌شد که طرفداران انتخابات و حامیان تحریم انتخابات به‌شدت منتظر این برنامه‌ی تلویزیونی بودند. در این مناظره‌ی جنجالی، میرحسین شدیداً احمدی‌نژاد وسیاست‌های دولت نهم را مورد انتقاد قرار داده و محمود احمدی‌نژاد با حمله به میرحسین، رفسنجانی و خاتمی، سعی داشت فرزندان هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری را به عنوان چند تن از فاسدین اقتصادی معرفی کرده و بدین ترتیب، قولش را به حامیانش عملی سازد.

درگیری بین حامیان دو طرف دیشب تا به جایی رسید که خیابان ولیعصر تا دم صبح بسته بود و در قسمت‌هایی از خیابان، برای پراکندن جمعیت، اسپری فلفل و گاز اشک‌آور زده شد.

احمدی‌نژاد در مناظره با بیان این که مسأله‌ی دانشجویان ستاره‌دار، معضلات اقتصادی و مشکلات سیاست خارجی مربوط به چهار سال اخیر نبوده و به سال‌های ریاست جمهوری اصلاح‌طلبان بازمی‌گردد، موسوی را نوک پیکان انتقاداتش قرار می‌داد. موسوی نیز با بیان این‌که احمدی‌نژاد بی‌قانونی، دزدی و فساد اقتصادی را در دولت نهادینه کرده است، وی را مورد حمله قرار داد.

به گزارش آزادی برابری، این تجمعات محدود به خیابان ولیعصر نبوده و در خوابگاه‌های دانشگاه تهران، شریف و گوشه‌های دیگری از شهر نیز تجمعات پراکنده‌ی حامیان انتخابات مشاهده می‌شد.

اعتراض خودجوش دانشجويان ساكن كوِی دانشگاه تهران به اظهارات احمدی نژاد

خبرنامه اميركبير: پس از پايان مناظره ميرحسين موسوي و محمود احمدي نژاد، شب گذشته دانشجويان خشمگين ساكن كوي دانشگاه تهران، در خيابان اميرآباد شمالي در محوطه خوابگاه تجمع كرده و با سردادن شعارهائي به عملكرد دولت نهم و شخص محمود احمدي نژاد طي چهارسال گذشته و نيز اظهارات كذب وي در مناظره با ميرحسين موسوي اعتراض كردند.

محمد احمدي نژاد در اظهارات شب گذشته خود در مورد مسئله دانشجويان ستاره دار با فرافكني تلاش نمود چنين مسئله را به دولت هاي قبل و بويژه دوران مسئوليت دكتر معين نسبت دهد.

دانشجويان دانشگاه تهران در اين تجمع خودجوش هم چنين به سركوب گسترده دانشجويان منتقد در طي چهار سال صدارت محمود احمدي نژاد، معترض بودند.

شعبان جعفری ها در خیابان


آن ها بازگشته اند و امیدوارند، بی تردید این همه اعتماد به نفس شگفت انگیز را از پیشوای خود می گیرند که به آسانی در برابر چشمان گرد شده ی تمام ایران "دروغ" می گوید و در برابر چشمان از حدقه بیرون زده ی سران ساختار سیاسی کشور، آن ها را «مفسد» اعلام می کند. محمود احمدی نژاد اگر برند ی مناظره ی بی سابقه ی شب چهارشنبه نبود، بی شک بازنده هم نیست که هزاران هوادارش در میادین تهران فریاد می زدند: مناظره به پا شد، موسوی کله پا شد


بسیاری از هواداران میرحسین گرچه ده ها تفسیر خواهند نوشت که او مناظره را برده است اما هدف گیری احمدی نژاد به سوی خاندان هاشمی و ناطق تاثیر خودش را داشت؛ «دزدگیر ۸۸، قاتل کوسه و غول کش» تنها دسته ای از القابی بود که برای محمود احمدی نژاد ساخته اند. امشب آن ها میدان ولیعصر تهران را به قرق درآورده بودند و فریاد می زدند؛ «اکبرشاه حیا کن، ممکلت رو رها کن / هاشمی چیزتو بردار برو / توپ تانک هاشمی، دیگر اثر ندارد» و نفرت دیرپا از خاندان رفسنجانی در سپهر همگانی مددیار آن ها نیز بود. گرچه هسته ی بنیادین تجمع های پشتیبانی از احمدی نژاد را دسته ای موتورسوار جیره خوار تشکیل داده بودند اما به میزان قابل توجهی نیز جوانانی را می دیدید که هیچ قرابت پوششی با این دسته ی مزدور را نداشتند و به احمدی نژادی ها پیوسته بودند. در برابر گروه های کوچکی از هواداران میرحسین موسوی نیز به خیابان آمدند تا صدای «یاحسین میرحسین / نصرمن الله و فتح القریب، وای بر این دولت مردم فریب/ دولت سیب زمینی نمی خوایم، نمی خوایم» در گوشه هایی از میدان ولیعصر تهران شنیده شود. در کنار آن ها میزان قابل توجهی از اتوموبیل ها نیز با پوستر میرحسین در میان هواداران احمدی نژاد راه می گشودند و شگفتا برخی از کسانی دستبند سبز به دست داشتند که چادر به سر و این می تواند نشان دهد که دست کم بخشی از سازمان های رای سنتی در ایران در رقابت ریاست جمهوری آتی بر هم خورده و دچار دگرگونی هایی شده است.


جدال هواداران میرحسین موسوی با محمود احمدی نژاد در گوشه و کنار اوج می گرفت و فرو می کاست اما جو غالب در میدان ولیعصر تهران با دسته ای بود که پرچم «حزب الله لبنان» را می چرخانیدند، الله اکبر می گفتند و به تمامی پرخاش جو و متهاجم بودند و این درست ترین شکل پیروی از الگویی است که محمود احمدی نژاد آن را بنیان نهاده است. شعبان جعفری ها امشب به خیابان بازگشته بودند تا نمایش قدرت دهند و البته این بار چماق ها را پنهان ساخته بودند اما بازگشت آن ها به خیابان های می تواند یک زنگ هشدار بلند باشد که این جریان زنده و پویاست و به آسانی قدرت را وا نمی گذارد، آن ها برای ماندن چماق هم خواهند کشید.


با این وجود هنوز این دو شب دیگر مناظره است که روشن می کند محمود احمدی نژاد و دار و دسته ی شعبان بی مخ ها تا کجا می توانند پیش روند و مردم ایران تا چه میزان دیگر تاب تحمل وقاحت و دریدگی را دارند. پاسخ این دو پرسش، نتیجه ی نهایی رقابت ریاست جمهوری خواهد بود.

ساسان آقایی