Showing posts with label مقاله. Show all posts
Showing posts with label مقاله. Show all posts

Monday, August 24, 2009

جنبش اجتماعی جاری و فقر تحلیل ها

محمد قراگوزلو

از یک منظر واقعی و مادی وقایع پس از "انتخابات" ٢٢ خرداد ١٣٨٨؛ لاجرم می باید در بستر تعلیل روی کردهای سیاسی اقتصادی فرهنگی ـ دست کم ـ دو دهه ی گذشته تجزیه و تحلیل شود و به عنوان برآیند و واکنش طبقات اجتماعی نسبت به سیاست گزاری های دولت ها (طبقه ی حاکم) مورد توجه و نقد و نظر قرار گیرد. با این همه سیر سریع حوادث دو ماه گذشته، چنان شگفت ناک بوده است که نه فقط امکان چنین مداقه یی را کم کرده، بل که به شکلی ایجابی تمام اذهان را معطوف به بررسی اخبار و مسایل روز ساخته است و در بهترین شرایط کلیاتی را درباره ی روند پیش روی جنبش اجتماعی جاری و مسیل احتمالی رخنمودهای احتمالی آینده پیش کشیده است. در این یادداشت خواهم کوشید ضمن مرور انتقادی زوایای برجسته ی چند تحلیل سیاسی از جنبش اجتماعی جاری، نگاه مخاطب را به بستر اصلی و سرنوشت ساز تحولات آتی جامعه ی ایران جلب کنم. بدیهی ست چنین برداشتی، مثل همیشه متاثر از این جهان نگری نگارنده است که زمینه ی اثباتی و اساسی تغییرات عمیق اجتماعی همواره بر زمین مناسبات اقتصادی شکل بسته و سپس صورت سیاسی به خود گرفته است. گروهی این موضع گیری را اکونومیستی دانسته و جماعتی دیگر به ماهیت سندیکالیستی آن ریشخند زده اند. مهم نیست اگر این تحلیل از وجهی عینی و مادی برخوردار باشد، همه ی آن ریشخندها باد هواست.
پیش از ورود به مدخل نخست و سلبی یادداشت این نکته را می گویم و می گذرم که بدون هیچ کنایه و اشاره و مفهوم نهفته یی منظور من متوجه فرد یا گروه سیاسی خاص داخلی و بیرونی نیست. واضح است که در موارد مشخصی همچون تحلیل های جیمز پتراس و اسلاوی ژیژک در خصوص پای گاه طبقاتی دولت نهم و دهم؛ و "سقوط گربه" نه فقط ـ اینک ـ معتقدم پاسخ به چنان مباحث بی ربطی، به طور کلی بلاوجه شده است بل که بر پایه ی استنتاج پایه یی از همان ارزیابی های سطحی، بر این گمانم که واقعیات کنکرت چند ماه اخیر صلاحیت اظهار نظر در مورد مسایل ایران را از افراد و جریانات مشابه سلب کرده است.
١. سنت ـ مدرنیته. نزاع پیرامون تنازع اصلی دوره ی گذار؛ طی پنج دهه ی گذشته و به ویژه پس از اصلاحات ارضی ابتدای دهه ی چهل همواره در ساحت مباحث اجتماعی ایران جریان داشته است. این مناقشه پس از دو خرداد ٧٦ و طرح مقولات توسعه ی سیاسی، دموکراتیزاسیون، سکولاریزاسیون، جامعه ی مدنی، شایسته سالاری، نخبه گرایی، عقلانیت اقتصادی و غیره پر رنگ تر شده و نماینده گان خود را در دو جبهه ی "جمهوری اسلامی" با تاکید بر اولویت جمهوریت نظام و "حکومت اسلامی" با ترجیح شریعت مداری و فقاهت نظام به عرصه ی مبحثی بی نتیجه فرستاده است. در یکی دو ماه گذشته نیز ـ و به دنبال خطبه های نماز جمعه ٢٦ / تیر هاشمی رفسنجانی ـ این مقوله باتاکید برچیستی مرجعیت مشروعیت بخشی به نظام وارد عرصه ی تازه یی شده است . طرف داران تنازع سنت و مدرنیته ـ که در میان نحله های چپ نیز ریشه دارند ـ می کوشند پایه ی تحلیلی خود را بر این مدار قرار دهند که جنبش اجتماعی جاری ناشی از تصادم دو تفکری است که یکی حقانیت خود را از درون یک مدل انتخاباتی مستقیم و آزاد به میدان می نهد و دیگری اگرچه به ظاهر و کاملاً صوری به انتخابات و قانون پای بندی نشان می دهد اما این دو مولفه را بدون حجت شرعی مسلوب می کند. از آن جا که انتخابات طی دو دهه ی گذشته همواره محل چالش های اجتماعی بوده است برای اثبات صحت چنین تحلیلی کُدها و فاکت های فراوانی طراحی می شود. که اشاره به آن ها از حوصله ی ما بیرون است. مباحث بی ربطی همچون تقابل یا تضاد جنبش اجتماعی موجود با ارتجاع پیشاسرمایه داری (بنیادگرایی سیاسی فرهنگی) نیز، به یک مفهوم، از همین جا سرچشمه می گیرد.
در سطح روبنا و فرمال، شاید بتوان واقعیات مشخصی را در چنین تحلیلی پیدا کرد اما به لحاظ آن چه که ما "مبارزه ی طبقاتی" می نامیم؛ متدولوژی علمی این مواضع برای ارزیابی هر تحول بنیادی اقتصادی، سیاسی تا حد حاشیه یی ظریف و شکننده کوتاه می آید. دعوای سنت و مدرنیته قادر نیست ماهیت مادی جنبش اجتماعی جاری و محرک های طبقاتی آن را توضیح دهد و کُمیت آن در تبیین چیستی مطالبات اقتصادی جنبش لنگ می زند. با این متدولوژی حتا نمی توان واقعیات عینی چالش های درونی حکومت های عشیرتی و قومی مانند عربستان، امارات، بحرین و افغانستان را تشریح کرد. می خواهم بگویم تقلیل دعوا بر سر آزادی های فردی، با دست یا چنگال غذا خوردن؛ عبا یا کت و شلوار؛ پشتی ترکمن یا مبل استیل، قهوه خانه یا کازینو و... ظلم بزرگی در حق یک جنبش اجتماعی است. چنان که فی المثل در عربستان مرتجع ترین و سنتی ترین افراد (به لحاظ فرهنگی)؛ دولتی سرمایه داری و عضو گروه ٢٠ G٢٠ را اداره می کنند. دولتی که هم صنعت نفت پیش رفته دارد و هم توی سر کارگر صنعتی می زند اما حقوق اولیه‌ی زنان را به‌راحتی زیر پا می نهد و پارلمان و انتخابات صوری هم ندارد و در مقابل دولتی مانند آذربایجان به همه ی این موارد در بهترین شکل مدرن سکولار آن پای بندی نشان می دهد اما به لحاظ زیرساخت های اقتصادی و کارکرد و وظایف دولت، تفاوت چندانی با عربستان ندارد. تنها تفاوت ملموس میان دو جامعه ی عربستان و آذربایجان، در عرصه های مشخص فرهنگی نهفته است. به یک عبارت سکولاریسم الهام علی اف ـ از نظر طبقه ی کارگر ـ او را در مرتبه یی فراتر از سلفی گری ملک عبدالله نمی نشاند. اگرچه در مجموع باید به این حقیقت عینی و روشن اعتراف کرد که فزونی هر میزان از آزادی های فردی و اجتماعی، بیش از هر طبقه و قشر دیگری نیاز مبرم و حیاتی طبقه ی کارگر است. می پذیرم که کلی گویی آفت هرگونه نقد و تحلیلی است و در عین حال که صلاحیت این مجال مجمل را برای ارزیابی موضوع گسترده یی همچون مدرنیته نمی پذیرم، اما همین قدر ناگفته نمی گذارم که از دو قرن پیش تا کنون مدرنیته ظرفیت های اقتصادی خود را در بازار آزاد بازیافته؛ عرصه های سیاسی را در حوزه ی انتخابات و پارلمان آزموده و درحیطه ی فرهنگ نیز با کلام کفایت عقلانیت سخن گفته است. به عبارت دیگر ـ به زعم نگارنده ـ مدرنیته روایت دیگری از لیبرالیسم است که هنوز حجت استدلالی خود را حفظ کرده است. مضاف به این که سوسیالیسم با تاکید بر تغییر وجه شیوه ی تولید سرمایه داری از مالکیت خصوصی و بازار آزاد به مالکیت اجتماعی (و نه دولتی) و دموکراسی شورایی (که ژانر تکامل یافته ی انتخابات آزاد است)، کماکان وجه عقلانی و فرهنگی مدرنیته را معتبر دانسته است.
در هر صورت انتخابات چه به شیوه ی الکتروکراسی یا "انتخابات برای انتخابات" و چه به صورت محدود انتخاب از مدخل استصواب و اصلح و غیره، نمی تواند پایه و منشا تحلیلی جامع و فراگیر درباره ی ماهیت جنبش های اجتماعی واقع شود.
٢. چپ سکتاریست. تحلیل دیگری که عملاً به استخدام انفعال و سرخورده گی بخشی از نحله ها و فرقه های چپ ایران در آمده است، به طور مشخص می کوشد با اظهار خشم کودکانه ی خود نسبت به بورژوازی لیبرال چنین وانمود کند که از آن جا که رهبری این جنبش در اختیار اصلاح طلبان است (یا بوده است) و بدین سبب که نماد و نشانه ی جنبش (رنگ سبز) نمادی غیر مارکسیستی است، پس اصولاً همگامی با چنین جنبشی، به مثابه ی تایید بورژوازی لیبرال از صبغه یی ارتجاعی برخوردار است. بنا بر این تحلیل گویا اگر جنبش اجتماعی موجود به جای رنگ سبز، فی المثل پرچم سرخ را ـ که نماد جهانی جنبش های چپ است ـ بر می افراشت، انقلابی و قابل حمایت می بود چنین تحلیلی افق فکری و چشم انداز نظری خود را تا حد قضاوت نهایی پیرامون رهبران مرحله یی و تصادفی جنبش برای رسیدن به ماهیت اقتصادی و سیاسی آن تقلیل می دهد و به درکی نازل و فرومایه می غلطد. اصل این تحلیل که از موضع چپ رادیکال انقلابی مریخی خاک به چشم مردم می پاشد، بر این مبنا حرکت می کند که مگر نه این که هدف جنبش اجتماعی موجود در زمینه ی ابطال انتخابات به واسطه ی اثبات تقلب های صورت گرفته، شکل بسته است، و مگر نه این که ما اصولاً در این انتخابات شرکت نکرده ایم، پس در نتیجه؛ دعوا به طور کلی منازعه یی است میان کسب قدرت سیاسی توسط یکی از دو جناح لیبرال یا کنسرواتیست و البته چنین مناقشه یی به ما مربوط نیست. این تحلیل تظاهرات میلیونی مردم تهران ـ فی المثل دوشنبه ٢۵ خرداد ـ را نادیده می انگارد و آن را ناشی از فریب لیبرال ها می داند. کافی ست با چنین تحلیلی کمی ـ فقط کمی ـ جلوتر برویم آن گاه می توان برای تمام معترضان به حقوق تضییع شده ی اجتماعی خود کیفرخواست های سنگین قضایی نوشت و آنان را آلت دست خواسته یا ناخواسته‌ی دولت های امپریالیستی دانست.
چپ سکتاریست که در ماجرای ١٨ تیر ١٣٧٨ رد پای یک "انقلاب سیاسی" را مشاهده کرده است؛ صرفاً به دلیل چند نشانه، نماد و شعار مذهبی (رنگ سبز؛ شعار الله اکبر و تکیه بر سنگر نمازجمعه) از جنبش اجتماعی جاری تبری می جوید و نگاه تقلیل گرایانه ی خود ر ا از سطح مطالبات طیف های گوناگون و متنوع خرده بورژوازی نیز پایین تر می کشد و مردم معترض را مشتی آدم فریب خورده ی نخست‌وزیر دوران جنگ و تحت تاثیر رسانه های سرمایه داری جهانی معرفی می کند.
در این که جنبش سبز ـ با قرائت لیبرال ها ـ پدیده ی موهومی ست که مطالبه ی اصلی آن (ابطال انتخابات) از همان روز ٢٣ خرداد و واکنش سریع رهبری به نتیجه ی انتخابات، بلاوجه شده است تردیدی نیست، اما تحلیل ماهیت جنبش های اجتماعی به اعتبار نمادها و رسانه ها، بلادرنگ ارزیابی مضحک پست مدرنیست ها و شخص بودریار از جنگ خلیج فارس را تداعی می کند. تحلیل ساده لوحانه یی که صدای امثال رولان بارت و دریدا را نیز در آورد. تحلیلی که صحنه های واقعی جنگ را به بازی های ویدئویی کودکان تشبیه می کرد و از دریچه ی نقش گزارش ٢٤ ساعته ی CNN و اقدامات متکی به روابط عمومی ها واقعیتی عینی را به بوته ی انکار مجازی‌سازی می نهاد طرح این موارد البته به مثابه ی نفی اهمیت نمادشناسی و نقش رسانه ها در شناسایی و شناساندن جنبش های اجتماعی نیست. اما روشن است سمبل ها همواره ذیل تحتانی منافع طبقاتی جای می گیرد
(در افزوده: درباره ی زیرساخت های تحلیلی پست مدرنیست ها از مولفه های اجتماعی و به ویژه پارادایم امنیت، زبان شناسی، گفتمان، تئوری، واقعیت، جنبش زنان و... نگارنده به تفصیل در کتاب "فکر دموکراسی سیاسی" ١٣٨٧، تهران: نگاه، صص ٤٧٠-٤٤٩ سخن گفته است)
٣. چپ پوپولیست. روی دیگر سکه ی چپ سکتاریست را تحلیلی پُر می کند که چپ پوپولیست آن را استخدام کرده است. مواضعی تمام خلقی که اگرچه آبشخور ریشه هایش از چپ سنتی دهه ی پنجاه و "تئوری پیوند" منتزع نیست اما از طریق یک سلسله بازسازی های تصنعی نظری و برداشت آوانتوریستی از رساله ی "چه باید کرد" لنین چنان در ولع کسب قدرت سیاسی به هر نحو ممکن ـ و در این مورد "حزب" غیر کارگری ـ بی تابی می کند که هر حرکت و جنبش اجتماعی را لقب "انقلاب" می بخشد و بی اعتنا به محرکه و ساختار طبقاتی و مادی جنبش ها صفوف طبقات را در واژه ی مردم مخدوش می کند و از این واقعیت اجتناب ناپذیر غافل می ماند که مردم به لحاظ طبقاتی دارای منافع مشترکی نیستند. این تفکر می کوشد بدون توجه به سازوکارهای اقتصادی سازنده ی جنبش های سیاسی، شعارهای رادیکال ذهنی خود را از طریق جابه جایی سوژه ـ ابژه در جنبش اجتماعی جاسازی کند و چون به نتیجه نمی رسد از شعار "انقلاب مرد، زنده باد انقلاب" آویزان می شود. چپ پوپولیست بر اساس سنت تاریخی خود با اعلام "شرایط انقلابی " برای همه‌ی روزها و ساعات و دقایق به تحلیل جنبش‌ها می پردازد.
٤. تحلیل اقتصادی سیاسی. برخلاف این برداشت ها و مواضع مشابه، نگارنده به‌جد معتقد است که مهم ترین مولفه در ارزیابی هر جنبش اجتماعی در تبیین صحیح از مبارزه ی طبقاتی و عناصر مادی و عینی سازنده ی جنبش نهفته است. واضح است که در جنبش اجتماعی جاری کارگران به طور وسیع مشارکت داشته اند. اصولاً در شهری مثل تهران وقتی که میلیون ها نفر به خیابان می آیند، نگفته پیداست که عناصر شکل دهنده ی چنین جمعیتی از طبقات مختلف اجتماعی و به ویژه طبقه ی کارگر صورت بسته است. نگفته پیداست که این حضور کارگران به گونه ی خود به خودی و غیر متشکل انجام شده است. به عبارت دیگر در متن جنبش اجتماعی کنونی، کارگران نه در قالب طبقه بل که به صورت فردی در کنار طیف وسیع اقشار متوسط (خرده بورژوازی) به خیابان آمده اند. فقدان یک پلاتفرم و برنامه ی مشخص سیاسی اقتصادی دقیقاً از آن جا ناشی می شود که خرده بورژوازی به دلیل تنوع و کثرت عناصر سازنده ی آن برخلاف دو طبقه ی اصلی جامعه (پرولتاریا ـ بورژوازی) اصولاً فاقد برنامه ی معین است و به همین دلیل نیز در یک جنبش اجتماعی مردمی، وقتی که طبقه ی کارگر از ایفای نقش هژمونیک خود ناتوان است؛ لاجرم طرح مطالبات به صورت پراکنده و غیر مستقیم ارایه می شود. اما ـ چنان که ابتدا نیز گفتم ـ ساختار و موتور محرکه ی چنین جنبشی را باید در اوضاع اقتصادی کنونی جست وجو کرد و با توجه به آمارهایی که در پی گفته خواهد شد به این واقعیت عینی نگاهی ژرف کاوانه دوخت که در بهترین شرایط و با ایده ال ترین اتاق های مدیریت بحران نیز جامعه ی آینده ی ایران در شیب تندبادهای خطرناک اقتصادی به سمت فلاکت، نابه جایی طبقاتی و موج جدید جنبش های اجتماعی کلنگی، امکان فروپاشی را تجربه خواهد کرد.
فارغ از هرگونه سیاه نمایی ـ که منتقد بی مزد و منتی همچون نویسنده را نفعی در آن نیست ـ و گذشته از خوش بینی و بی اعتنایی به واقعیت کنکرت اقتصادی جامعه و بی آن که آمارها نیاز به شرح و بسط چندانی داشته باشد؛ به ساده گی می توان عمق وخامت اوضاع آینده را به اعتبار همین ارقام و اعداد واقعی ترسیم کرد.

واردات. در چهار سال گذشته واردات کشور تقریباً ٢٦٩ میلیارد دلار یعنی حدوداً کل درآمد نفتی همین مدت بوده است. در این میان سهم واردات کالاهای مصرفی و غیر تولیدی ٢٠٨ میلیارد دلار بوده است. فقط در یک قلم خبرگزاری ایلنا روز سه شنبه ٢٠ مرداد ١٣٨٨ طی گزارشی تحت عنوان "تحمیل پائیر دولتی به باغ های ایرانی" از واردات شگفت ناک میوه انتقاد کرد و نوشت: "مدعیان حمایت از مردم بازار کشور را بر روی میوه های خارجی باز کرده اند. در ٤ سال گذشته یک میلیارد دلار واردات میوه داشته ایم. در حالی که تولید میوه در داخل ٤ برابر بیش از مصرف داخلی آن است." همان روز، صفحه ی ١١ روزنامه ی سرمایه از فاجعه ی "سیب آمریکایی کیلویی ٣٠٠٠ تومان" - "که با وجود تکذیب مسوولان در بازار عرضه می شود" خبر داد. و باز در همان روز ، احمد توکلی خاطرنشان شد که "دولت در چهار ماه سال جاری یک میلیارد و ١٠٦ میلیون دلار واردات بنزین داشته است".

• در سه ماه اول سال ١٣٨٨ واردات ایران از چین ١٣٨ درصد افزایش داشته و از رقم ٢ میلیارد و ٦٢ میلیون دلار در سال ٨٣ به رقم ٤ میلیارد و ٩١۵ میلیون دلار رسیده است.
• درآمد نفتی ایران طی چهار سال گذشته نزدیک به ٣٠٠ میلیارد دلار بوده است. این رقم ٢۵ درصد کل درآمد ایران طی صد سال گذشته است .
• سهم کالای سرمایه یی از ٤٢ درصد در سال ١٣٨٣ به ۵/١٨ درصد در سال ١٣٨٦ کاهش یافته است. به عبارت دیگر در چهار سال گذشته دولت بیش از ١٧٧ میلیارد دلار افزون بر درآمدهای نفتی خرج کرده است. (این رقم از طریق حذف درآمدهای نفتی از درآمدهای عمومی دولت به دست می آید)
• با توجه به کاهش بهای نفت پیش بینی می شود کسری بودجه سال جاری به ٤٤ میلیارد دلار بالغ شود. برای جبران این کسری بودجه دولت و مجلس راه کارهای متفاوتی را پیش کشیده اند. از یک سو تقلیل حدوداً ٣٠ درصدی بودجه ی عمرانی سبب گردیده است که رشد سرمایه گذاری صنعتی در سال ١٣٨٦ و نیمه اول سال ١٣٨٧ به منهای ١١ درصد و منهای ٢١ درصد کاهش یابد. مهم ترین پی آمد این امر اختلال در امر تولید داخلی، تعطیلی صنایع و به تبع آن افزایش نرخ بی کاری و بی کارسازی های گسترده تر خواهد بود.
• کمیسیون اقتصادی مجلس معتقد است برای جبران این کسری بودجه هنگفت دولت باید کاهش بودجه ی دستگاه های دولتی را در دستور کار خود قرار دهد. اما به نظر دولت کاهش یکسان بودجه ی دستگاه ها سرانجام به جایی خواهد رسید که بعضی از مراکز دولتی فقط تا دو ماه قادر به پرداخت حقوق کارکنان خود خواهند بود. به این ترتیب هر دو راه کار کاهش بودجه عمرانی و کاهش بودجه ی جاری در نهایت به مشکلات متعدد اقتصادی دامن خواهد زد. آزادسازی قیمت" (طرح نئولیبرالی موسوم به تحول اقتصادی)" از هم اکنون به هجوم روستاییان به شهرها انجامیده و در بهترین شرایط به خاطر افزایش سرسام آور قیمت حامل های انرژی به یک تورم عنان گسیخته دامن خواهد زد.
• از سوی دیگر فرار و اعتصاب سرمایه - که بعد از انتخابات ٢٢ خرداد - سیر سریع تری به خود گرفته است دولت را در حوزه ی سرمایه گذاری با چالش های جدید مواجه خواهد کرد.
-جلب سرمایه گذاری مستقیم به دلیل بحران مشروعیت و مسایل امنیتی و سیاسی تا آینده یی غیرقابل پیش بینی سخت بعید است.
- بالا رفتن ریسک سرمایه گذاری، امکان گسترش خصوصی سازی نئولیبرالی را به منظور جلب سرمایه های سرگردان داخلی غیر محتمل ساخته است.
- دریافت وام از نهادهای برتون وودز به دلیل سیاست خارجی دولت ممکن نیست.
- چاپ اسکناس بی پشتوانه، تورم را سه رقمی خواهد کرد.
• بر اساس شاخص های بانک جهانی، صندوق بین المللی و واحد اطلاعات اقتصادی اکونومیست رتبه ی ایران در میان ١٧٩ کشور جهانی از ١٣٧درسال ٢٠٠۵ به ١٦٨ در سال ٢٠٠٩ سقوط کرده است (/www.Rand.org/Pubs/monographs/M G٨٢) از یک طرف معتقدم یکی از دلایل فوری مشارکت کارگران و زحمت کشان در جنبش اجتماعی جاری در همین اوضاع فلاکت بار اقتصادی توجیه پذیر است (حقوق ٢٦٣ هزار تومانی و خط فقر ٩٠٠ هزار تومانی) و از طرف دیگر گمان می کنم بدیهی ترین نتیجه ی وضع پیش گفته - که از هم اکنون افق تیره و تار آن پیداست - به بی کاری، تعمیق خطر فقر، تن فروشی، فساد، فلاکت، رکود تورمی، ورشکسته گی پی درپی صنایع؛ سقوط کشاورزی؛ افول خدمات و... خواهد انجامید و بحران اقتصادی را به ریل بحران های جدید سیاسی شیفت خواهد کرد. در این نوشته عوارض مستقیم بحران جهانی - به جز کاهش قیمت نفت - بر اقتصاد ایران ناگفته ماند تا مقاله ی ما از یک متن تحلیلی سیاسی اقتصادی به یک سناریوی هولناک اجتماعی که نفس را در سینه ی خواننده حبس می کند تبدیل نشود.

محمد قراگوزلو

۱۳۸۸/۵/۲۷

سایت تحلیلی البرز
http://www.alborznet.ir/fa/default.aspx

Wednesday, August 19, 2009

اعتصاب عمومی سرخ و دو راهی جنبش سبز

پوریا راجی- 27 مرداد

من بر زمین واقعیت جامعه بورژوا ایستاده ام تا درآن نیروها واهرم هایی بیابم که با آنها بر جامعه چیره شوم.(تروتسکی)

وقایع پس از انتخابات ریاست جمهوری ایران بیانگرآنست که ایران یکی از زمانهای تاریخی خود را تجربه می کند، نه تنها می توان سرنوشت خودرابسازد بلکه می تواند به عنوان آزمونی برای پسماندهای ذهنی فرهنگ اندیشه پسا مدرن به حساب آید.تعیین کننده است نه تنها به علت ماهیت و به ثمر نشستن جنبش سبز به رهبری ریزشیهای رژیم در گذر ایدئولوگ به سوی حکومت اسلامی، بلکه به این علت که فرصت مناسب و اندکی است برای این که مردم ایران گرد هسته طبقاتی نوینی خود را از نظر ایدئولوژیک باز سازند وتنها زمانی این امر ممکن می گرددکه پرولتاریای ایران با همان ویژگی های مشخصش، خود را با خرده بورژوازی و جنبش سبز حل نکند وبا ابزار در دست خویش خرده بورژوازی را بر سر دو راهی انتخاب بگذارد وبا کنش انقلابی سبب جذب خرده بورژوازي، که در تمام 30 سال گذشته رژیم حذف یا سرکوب شده است و درگیر بحران اقتصادی و مذهبی است گردد. وجه مشترک بدنه و رهبری جنبش سبز حذف شدن است.

آنچه در 2ماه گذشته روی داد و عدم کنشگری یا کنشگری منفرد کارگران ایرانی، در صورت ادامه این روند دورنمایی تاریک پیش روی کارگران ایران و جنبش چپ می گذارد.

در باب ماهیت و رهبری جنبش سبز و آثار مثبت آن مطالب زیادی نوشته شده است.در این نوشتار به نقد جنبش چپ می پردازیم.

میر حسین موسوی نخست وزیر کشتارهای دهه 60 ثابت کرده است به اهمیت زمان در انقلاب پی نبرده است و ساختار شکنی انقلابی نیست.اما چه خوشمان بیایدو چه نه جنبش سبزبه رهبری میر حسین رشد کرده است و فریاد مطالبات خرده بورژوازی ایران است.از سویی بورژوازی ریزشی نظام در پشت آن با شمایل مضحک خود ایستاده است. این تصوری نا درست است که بپنداریم جبش سبز به رهبری میر حسین روند رشد صعودی خود را ادامه خواهد داد. تنا قضات ژرف در رهبری ، بدنه جنبش رشد هواداران نوپای خود را می خشکاند.هر چند رژیم سرکوبگر با جامعه ای جوان پیش روست که دغدغه اقتصادی و روابط امن جنسی و... را دیگر نه افزایش ظرفیت دانشگاه پر می کند و نه تبلیغات رسانه ملی در راستای مهندسی اجتماعی و... . بحران اجتماعی فریاد خود را در ناله میر حسین پژواک می دهد.

به نظر می آید پاراد وکس میر حسین برای جذب حمایت احزاب و گروههای مختلف با گرایشات سیاسی متقابل (در انتخابات وپس از آن)بی شباهت به فا حشگی سیاسی نیست،: زمانی که قصد ساخت بنیانی نو و تغییرات ژرف داری نشانگر عدم شناخت مطالبات خود وحامیان است.

دگماتیسمی که گروهی از حامیان و هواداران میرحسین را فراگرفته، جوابی جز ساختن فرهنگ لغت میر حسین و ترجمه و تحریف جملاتش برای گریز از واقعیت ندارد ویا او را استراتژر بزرگ می نامند. سخن اینست که استراتژر بزرگ هدف را چارچوب مند نشناخته است و تغییر استراتژی در عدم شناخت هدف برون رفتی جز تغییر ژرف و حتی تقابل با هدف اساسی جنبش در بر ندارد.

از سوی دیگر بدنه اصلی جنبش سبز علاوه بر ویژگی های کلاسیک اقتصادی و اجتماعی خرده بورژوازی دارای 2 ویژگی بارز است :1). سوژه ذهنی آشفته و بدبینی آن نسبت به انقلاب به معنای کلاسیکش که ثمره 30سال تلاش جمهوری اسلامی است.

2).حافظه تاریخی کوتاه مدت ویا شناخت درهم ریخته وآشفته تاریخی، که قطعا جمهوری اسلامی در ایجاد سوژه ذهنی این چنین تاثیر گذار بوده است.این ویژگی در کنار هنجارزدایی نسل جدید سبب تشکیل توده ای بی هنجار شده است که ماشین مهندسی اجتماعی این توده مذاب رادر بزنگاهها در معرض هجوم ارزشهای هدفمند خود قرار می دهد.

حمایت امپریالیسم و رسانه هایش از جبش سبز و به تصویر کشیدن بحران اجتماعی خرده بورژوازی و تاکیدش بر عدم نقش تاثیر گذار جنبش چپ و کارگران ایرانی در صفوف این جنبش آشکارا به نظر می آید.

حمایت محافل و احزاب چپ؟! داخل و خارج از کشور از میر حسین بدون تاکید بر نقش کارگران در این مقطع و دریغ از تلاش برای تاکید بر هویت چپ و ارائه الگو جای سوال دارد!!! برای اینکه عملکرد سی ساله شان بدون برنامه و بدور از واقعیات اجتماعی ایران بوده است، باز هم دست به ماجراجویی و فرصت طلبی زده اند ،یا غرق در توهم کودکانه خویش هستند:جنبش خرده بورژوازی آگاهانه بر اساس مطالباتش پیش می رود و رهبرش را آگاهانه در هر مقطع بر می گزیند و گامی بلند در نیل به اهداف چپ از طریق مطالبات دموکراتیک وحقوق بشری می باشد !!یا با پاسخ به سوال انتزاعی کدامیک شر کمتری هستند به این برآورد رسیده اند،لازم به ذکر است جمهوری اسلامی به مثابه کل به همه اینها(اصلاحات،ریزشی، اصول گرا و...)به عنوان اجزا نیاز دارد. حتی اگر در پاره ای موارد در تناقض آشکار و مقابل یکدگر قرار گیرند.باید از این تناقض اجزا علیه کل در راستای مبارزه با سرمایه و ابزارش استفاده کرد نه اینکه درگیر پوست اندازی اجزا شویم.

از نقد حمایت محافل و احزاب چپ از میر حسین در انتخابات بگذریم که در مقاله ای تحت عنوان تحلیلی بر انتخابات پیش از این پرداخته شد.

میر حسین تکلیف خود با کارگران ایرانی را یکسره کرده است، حتی بر اساس سیاست دیرینه اش در پرده ابهام و کلی گویی نگذاشت.از سویی احمقانه است که تصور کنیم سرمایه پشت عناصر حکومت که نوک پیکان جنبش سبز به سوی آنهاست، با سقوط آنها سقوط می کند ویا متزلزل می گردد . حضور دوباره سرمایه داری دولتی – مالی و بورژوازی نهادهای نظامی ومافیای اقتصادی در ساختار برآمده از جنبش سبز انکار نا پذیر است، چه برسد به حضور همیشگی فاشیسم دینی در طول و غایت این پروسه تغییر.اشخاص(دیکتاتورها) نیستند که ساختار دیکتاتوری و فاشیسم را ساخته اند، بلکه ساختار و ماهیت سرمایه و فاشیسم دینی است که فاشیست ساز است.

به نظر می آید، ادامه حرکت جنبش سبز سبب تکامل و تناقضات آن می شود.اگر کارگران کاری کنند و دست روی دست بگذارند،باید عواقب ناشی مانند بی اعتمادی به آنان، خفقان بیشتر و... را در کنار از دست دادن فرصت پذیرا باشند. در شرایط وخیم سرمایه داری دولتی وبن بست اقتصادی و بحران اجتماعی ،خرده بورژوازی تلاش می کند به دنبال ابزاری گردد که او را از شر حکومت رها سازد.در این برهه می توان خرده بورژوازی را با کارگران همراه کرد. اما چگونه؟حضور طبقه کارگر به چه شکل و چه ابزاری؟

عدم وجود حزب کارگری سبب می گردد گام اول و اساسی فرا خوان برای اعتصاب عمومی باشد.موقعیت عینی و تجربه کارگران ایرانی در اعتراضات و اعتصابات(کارگران ایران خودرو،نیشکر هفت تپه و...)اعتصابات عمومی را راهگشا به نظر می رساند.

قطعا ایجاد اتحادی متشکل از دانشجویان،زنان و معلمان در کنار کارگران می تواند سبب هماهنگی و ثبات عمل و برنامه ریزی در این راستا باشد.

جنبش نوپای دانشجویان چپ می تواند، ایجاد هماهنگی وارتباط با کارگران از طریق زبان مشترک صدها هزار کارگر رقم زند.به نظر می آید در این صورت خرده بورژوازی ایران بر سر دو راهی انتخاب قرار می گیرد، تناسب میا ن خرده بورژوازی سرشار از شور انقلابی و 88 رادیکالیسم جنبش کارگری، عدم مماشت آن در کنار نقش محوری دانشجویان چپ در روشن کردن ماهیت و ظرفیت جنبش سبز و خط مشی رهبرانش سبب همراهی خرده بورژوازی گردد.


Friday, June 5, 2009

دولت‏آبادی، سروش و وقت نکبتی مصائب


نوشته شده توسط هژیر پلاسچی

محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است. اهالی ادبیات ایران ممکن است با هم سر دولت‏آبادی دعوا داشته باشند اما حتمن یکی از رمان‏های «کلیدر»، «روزگار سپری شده‏ی مردم سالخورده» یا «جای خالی سلوچ» را به عنوان منتخبی از ده رمان برتر تاریخ ادبیات ایران به رسمیت می‏شناسند.

محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است. تعداد زیادی رمان، نوول و داستان کوتاه نوشته است و من یکی معتقدم در خیلی از آنها قلم‏اش حرف ندارد. در کتاب «رد گفت و گزار سپنج» مجموعه مقاله‏هایش را منتشر کرده که در میان آنها برخی را باید بارها و بارها خواند. یک گفت و گوی دراز آهنگ با او هم منتشر شده است که پهلو به عالی می‏زند.


محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است. در چند فیلم بازی کرده است که معروف‏ترینشان «گاو» یکی از سه فیلمی است که تاریخ سینمای ایران را تکان داد. چند فیلم‏نامه نوشته است. چند نمایش‏نامه نوشته است. در تئاتر بازی کرده است و هم‏بازی و هم‏بند سعید سلطانپور بوده است. از میان نوشته‏هایش آوسنه‏های بابا سبحان را مسعود کیمیایی در خاک فیلم کرده است. همین کیمیایی در «گوزن‏ها» هم گوشه‏ی چشمی به «تنگنا» داشته است. و این گوزن‏ها به طرز حیرت‏آوری با سینما رکس آبادان و جنبش چریکی پیوند خورده است.


محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است. در ابتدای انقلاب دبیر سندیکای هنرمندان تئاتر بوده است. عضو شورای نویسنده‏گان و هنرمندان ایران بوده است. در دوره‏ی سوم کانون نویسنده‏گان ایران فعال بوده و عضو هیات برگزاری مجمع عمومی و نیز عضو نهمین و دهمین هیات دبیران کانون بوده است.


محمود دولت‏آبادی آدم شناخته شده‏یی است و وقتی در مورد خودش و شاملو می‏گوید: «ما از نسل دایناسورهاییم» یعنی هم بزرگیم و هم داریم منقرض می‏شویم، آدم باورش می‏شود. درست به همین اعتبار، آدمی که مدعی خیلی چیزها باشد و پوپر و لوتر ایرانی باشد و دائم حافظ و مولوی قرقره کند، بدون هیچ پرده‏پوشی اخلاقی گه می‏خورد که دولت‏آبادی را نشناسد و بنویسد: «به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولت‏آباد کیست» و بعد از دوستانش که لابد بعد از سال‏ها از راهروهای اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات و سانسورخانه‏های اسلامی بیرون آمده‏اند تا در حلقه‏ی «کیان»، کیان نظام را حفظ کنند، بپرسد و بفهمد که «خبر آوردند خفته‏ای است در غاری نزدیک دولت‏آباد که پس از ۳۰ سال ناگهان بی‏خواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با "سخافت و شناعت" از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را "شیخ انقلاب فرهنگی" خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است».


عبدالکریم سروش هم آدم شناخته شده‏یی است. اول انقلابی‏ها خوب او را به یاد می‏آورند که حنجره‏اش را برای انقلاب فرهنگی و ایدئولوژی انقلاب که حالا اسلامی شده بود، می‏دراند. اول انقلابی‏ها به خصوص آن دانشجویان و استادانی که اخراج شدند و سر از اوین در نیاوردند یا درآوردند و بر حسب اتفاق در خاوران‏ها پنهانشان نکردند، او را خوب می‏شناسند.


عبدالکریم سروش آدم شناخته شده‏یی است و هرچه هم که فلسفیده باشد فرقی نمی‏کند. یک عده آدم بیکار هنوز در این جهان پیدا می‏شوند که نگذارند جلادها و تصفیه‏چی‏ها خودشان را «پانزدهمین فیلسوف تاثیرگذار جهان» جا بزنند. هر چقدر هم که بگوید: «اگر تصفیه کار خلافی بوده که در شورا انجام شده است، همه بودند»، باز یک عده پیدا می‏شوند که او را چون شناخته شده است بشناسند و بگویند آن «همه‏ی» دیگر را هم فراموش نمی‏کنیم، خودت را بین جمعیت گم نکن!


پس به اعتبار همه‏ی این خط‏هایی که در بالا به قول قدما «نوشته آمد»، جنس شناخته شده‏گی محمود دولت‏آبادی و شناخته شده‏گی عبدالکریم سروش با هم فرق می‏کند و درست اینجاست که باید به محمود دولت‏آبادی برگشت. اگر یقه‏ی کسی گرفتنی باشد این محمود دولت‏آبادی است.
لطفن متعهد نباشید استاد!


روزگاری هنرمندان و نویسنده‏گان متعهد یقه‏ی هرچه هنرمند و نویسنده‏ی غیر متعهد بود را می‏گرفتند و به زور می‏خواستند تعهد را به طرف حقنه کنند. انقلاب که اسلامی شد، تازه بر تخت‏نشسته‏گان دمار از روزگار متعهدهای «ضدانقلاب» و غیرمتعهدهای «فاسد و غرب‏زده» با هم درآوردند. بعد بین متعهدها و غیرمتعهدها آتش‏بس اعلام شد. یک بازار مکاره‏یی هم ساختند که هر از چندی یک بار کسی برود آرمانش را یا هنرش را بفروشد و قدر ببیند و بر صدر بنشیند.


این آتش‏بس ادامه پیدا کرد. نه که بحث وظیفه‏ی اجتماعی هنر و ادبیات تمام شده باشد اما همه فهمیدیم که به زور نمی‏شود کسی را متعهد کرد و هر اثر غیرمتعهدی را هم نباید روانه‏ی چاله‏ی مستراح کرد. حتا کم کم فهمیدیم میان آثار متعهد هم خیلی‏ها هستند که باید انداختشان دور. حالا اگر کسی هم پیدا شود و بخواهد یقه‏ی غیرمتعهدها را بگیرد دیگر کسی برایش تره هم خورد نمی‏کند.


محمود دولت‏آبادی در این میان از آنهایی است که اصرار دارد متعهد باقی بماند و چه چیزی خجسته‏تر از این در زمانه‏ی بی همه چیز بی مبالاتی. شکی نیست که دولت‏آبادی متعهد است. شکی نیست که وجدان دولت‏آبادی از در خانه ماندن معذب می‏شود. شکی نیست که دولت‏آبادی حرف دایناسور هم‏نسلش، بامداد شاعر را قبول دارد که می‏گفت: «رسالت تاریخی روشنفکران پناه امن جستن را تجویز نمی‏کند». با این وجود مشکل از همین نقطه آغاز می‏شود. از تعهد محمود دولت‏آبادی در روزگار انقراض متعهدها.


وقتی «می‏شود» متعهد باش
محمود دولت‏آبادی متعهد است. او در هشت سال دولت خاتمی تا جایی که می‏توانست از خاتمی و طرفدارانش دفاع کرد، در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و شوراها و حتا کنفرانس برلین. مانند خیلی از ما که این کار را می‏کردیم و هنوز هم می‏توانیم از کارهایی که آن زمان کردیم دفاع کنیم. بعضی وقت‏ها هم زیادی دفاع کرد مانند نامه‏ی سرگشاده‏یی که برای خاتمی نوشت و همین کنفرانس برلین. بعد از محمد معین حمایت کرد. بعد که نشد از ترس «فاشیسم» از علی‏اکبر هاشمی رفسنجانی حمایت کرد. حالا هم دارد از میر حسین موسوی حمایت می‏کند.


محمود دولت‏آبادی تنها نیست. صفحه‏های روزنامه‏های موسمیِ این روزها پُرند از هنرمندان و نویسنده‏گانی که مانند محمود دولت‏آبادی نتوانسته‏اند در برابر وجدان معذب‏شان سکوت کنند و این روزها دارند تند و تند از میر حسین موسوی و مهدی کروبی حمایت می‏کنند. آنها هنرمندان و نویسنده‏گانی‏اند که هر چند سال یک بار برای حضور در نمایش انتخابات به میدان می‏آیند تا هم متعهد باشند و هم متعهد نباشند.


هنوز آنقدر خارج‏نشین نشده‏ام که گمان کنم هر کسی رای بدهد یا برای یکی از گزینه‏های انتخاباتی حکومت تبلیغ کند، خائن است یا گمان کنم که هر کسی در ایران نفس می‏کشد و اثرش، مثله شده و پاره پاره، از زیر ساتور ارشاد اسلامی رد می‏شود، حتمن باید به جایی وابسته باشد. اما یک پرسش جانم را آزار می‏دهد. بسیاری از هنرمندان و نویسنده‏گانی که این روزها به میدان آمده‏اند به اینترنت دسترسی دارند. بسیاری از آنها سایت و وبلاگ و فیس بوک و اورکات دارند. لااقل می‏توان فکر کرد وقت‏شان را در اتاق‏های چت و سایت‏های پورنو نمی‏گذرانند (آنگونه که اکثریت کاربران اینترنت در ایران در چنین فضاهایی جولان می‏دهند) یا حداقل همه‏ی وقت‏شان را در چنین فضاهایی نمی‏گذرانند. پس لابد باید خبر داشته باشند که در ایران حوادث دیگری هم غیر از انتخابات رخ می‏دهد.


احتمالن خبر دارند که کارگرانی اعتصاب می‏کنند و بازداشت می‏شوند و تشکل‏هایی کارگری وجود دارند. احتمالن خبر دارند که کمپین یک میلیون امضایی وجود دارد که اعضایش به شکلی مداوم بازداشت می‏شوند اما هنوز به مبارزه‏اش ادامه می‏دهد. احتمالن خبر دارند که ده‏ها دانشجو در ماه‏های اخیر به زندان رفته‏اند و احتمالن خبر دارند که دانشگاه هرگز سکوت پادگانی را نپذیرفته است. احتمالن از مبارزات معلمان و اقوام غیر فارس خبر دارند. آیا در جای دیگری غیر از ستادهای انتخاباتی نمی‏توان و نباید متعهد بود؟


ماجرا همه این است. ستادهای انتخاباتی همان محلی است که هم می‏توان متعهد بود و هم نبود. می‏توان خواهان تغییر همه چیز شد اما تنها تا آنجایی که به واقع هیچ چیز تغییر نکند. تا آنجایی که راحت «آرامسایشگاه» در هم نریزد. می‏توان تا آنجایی از پناه امن بیرون آمد که می‏گذارند و می‏شود. تا آنجایی که گزندی در کار نیست.


روایت تلخی ولی در کار است. لیلا حاتمی، یکی از ستایش‏برانگیزترین هنرپیشه‏های چند سال اخیر سینما برای آمدن خاتمی گریه می‏کند. محمود دولت‏آبادی، بزرگترین رمان‏نویس زنده‏ی نسل قبل در مراسم میر حسین موسوی سخنرانی می‏کند. بابک احمدی که کتاب عظیمی هم در نقد مارکس دارد، زیر سایه‏ی کروبی می‏نشیند. و همه‏ی ما و آنها فراموش می‏کنیم تنها چهار سال پیش همین هنرمندان و نویسنده‏گان و حتا بیشتر از اینان به صحنه آمدند تا هاشمی رفسنجانی را بر تخت بنشانند و محمود احمدی‏نژاد از صندوق برآمد.


بازی در حال تکرار است. کار به دستان حکومتی آزموده‏اند چگونه مردم را وارد نمایش کنند. صدا و سیما برای موسوی محدود می‏شود. شایعه پشت شایعه تا مردم باور کنند که موسوی آمده تا «پرده و پر بگشاید». شایعه می‏آید که مقام رهبری دلش با احمدی‏نژاد است و هیچ کس از خودش نمی‏پرسد اگر آن خبری که آمد و روایت کرد موسوی پس از گرفتن تضمین‏هایی از خامنه‏یی به میدان آمده است، درست بود، چرا این مقام معظم رهبری از همان اول این تضمین‏ها را داد؟ چرا کاری نکرد که موسوی اصلن نیاید که حالا مجبور شود به ایما و اشاره برساند که دلش با کیست؟ و هیچ‏کس به یاد نمی‏آورد همان‏هایی که سال‏هاست در شرق و هم‏میهن و شهروند امروز در مضرات حضور سیاسی هنرمندان و نویسنده‏گان می‏نویسند این روزها دم به دم دنبال امضا و گفت و گو و یادداشت حمایتی می‏گردند.


این صحنه‏ی نمایش است. یک تئاتر زنده‏ی واقعی که نویسنده‏گان و هنرمندان را برای آرایش آن نیاز دارند. اما تنها برای آرایش آن چرا که مردم را با چیز دیگری وارد نمایش کرده‏اند. مردم را با زندگی واقعی می‏توان به صحنه کشید. زندگی واقعی یعنی درست آنجایی که هنرمندان و نویسنده‏گان سال‏هاست در آن غایبند. آنها تنها فریفته‏ی سیمای خود شده‏اند، هرچند همین چهار سال پیش این لعاب دروغین فرو ریخته باشد. اینجاست که به تلخی باید نوشت: آنها تنها مترسکند. مترسک‏هایی که حتا کلاغ‏های جالیز هم جدی‏شان نمی‏گیرند.